با اون فارسی کج و کوله اش گفت:برای خودم علاقه هام و چیزهایی که دوست دارم زندگی می کنم
برای سوالهایی که می خوام جوابشون را پیدا کنم
هم سن تو بودم من هم به مرگ فکر می کردم اما الان
اگر مردم و اتفاقی نیفتاد بعدش که خوب دیگه نیستم اما
ترجیحا می خوام درخت یا زمین بشوم
........
اخرش با همه فرق می کرد....25سالش بود
دوست پسر 42 ساله ی امریکای لاتینی داشت که وکیل مهاجرهای غیر قانونی بود
از تمپاند استفاده می کرد
توی خیابون راه نمی رفت تقریبا ورجه ورجه می کرد
فلسفه می خوند
و تعلیم اواز دیده بود
دنبال نیمه ی ایرانی اش اومده بود جایی که به سختی می شناخت
از ماشین تا کمر اویزون می شد که عکس بگیره
با همه فرق داشت...همه ی ما...اینجا
اما یک جورهایی نزدیک بود
می تونستی لمسش کنی