"It was so gorgeous it almost felt like sadness."B.Y

5/31/12

''هیچ چیز از نو شروع نشده،بلکه فقط منشعب از چیزی است که قبلا وجود داشته''


S.P






خواب دیدم دوباره برگشتم اونجا
به اون خونه ی قدیمی
متروک
دوربین دستم بود
می خواستم دوباره عکس بگیرم
تو خواب به خودم 
گفتم اون دفعه از فلان زاویه عکس نگرفتم
برم از اونجا بگیرم
همه چیز خاکستری بود
 مثل اینکه توی خود عکس قبلی گیر کرده بودم


عذر می خوام که در چهارچوب 
انتظاراتتون نمی گُنجم




:D
They think that u have feelings for them just
 because u are smiling and acting nice and friendly...
.  



And it just make me so mad and embarrassed...

5/29/12

فعلا  دوست دارم در بغل
یک بشری فقط زار بزنم














:((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((
استاد ترسیم:خانم ن شما با اون همه وجاهت ازتون چنین ارائه ای انتظار نداشتم
تیک عصبی بودند یعنی اون کارها؟



و من تا مدت مدیدی سرخ و شرمنده اشک الود و دوباره شرمنده و خجالت زده هستم



یعنی افتضاح کردم

تف

5/26/12

دوست دارم این خرداد پرحادثه
که همه بهش عادت کرده اند
زودتر تموم بشه




برای بار هزارم با این تصمیم میرم پیش اقای طراحی 
که قید کلاس و نقاشی را بزنم
برای بار هزارم اقای طراحی یک جوری
حرف می زنه و نگاه می کنه
که بعدش کاغذ و ماژیک هام را در میارم

هَمچین مصمم برای انجام کار


:)))):

5/24/12

داشتم فکر می کردم خودم را بندازم از یک جایی پایین

دور هم یک کم بخندیم



:((((:

5/15/12







For Shin





''How  long can u suppress ur own desires?
Until u understand that in doing so will destroy urself.''



بابا می گه
ما نگران هستیم
به عنوان دو نفر دیگه که باهات زندگی می کنیم


اولین بار هست که اون بهم می گه
یک کم حرف بزن
برامون تعریف کن
استاد شیمی نگاه عجیبی داره
تمام بچه ها را با خونسردی عجیبی تماشا می کنه
از سر تا کف
سیگار می کشه
و وقتی ساکته
انگار توی یک دنیای دیگه هست
یک لحظه وسط درس دادن
از بس به یکی خیره شده
یادش می ره همه چیز
مکث می کنه
توی چشمهای طرف نگاه می کنه
انگار می گه من همه چیزرا می دونم
می فهمم به چی فکر می کنی

دخترهای دانشگاه عاشقش هستند
و همه موقع درس دادن
نگاه زیر می اندازند
مبادا استاد
توی چشمهاشون خیره بشه
یواشکی بگه
می فهمم که داری به چی فکر می کنی







چای عطر بهار نارنج داره
چای می خورم با بوی شیراز توی... دماغم ...مغزم و روزهام
عصرها را به نشستن کنار مادی می گذرونم
سبز سبز و خارش اور و دل تنگ کننده
خیلی وقته لاک نمی زنم
شلوار جین می پوشم مانتوی رنگ و رو رفته ی سرمه ای
کفش ادیداس و یه مقنعه می کشم سرم
به ردیف مانتو های هنری توی کمدم نگاه می کنم
و می ترسم

سرگرمی جدید پیدا می کنم
خرده ریزهای کوچکی
به عنوان یادگاری
برای شین می خرم

دفتر خاطرات نمی نویسم
کمیک بوک می خونم
داستان های زرد و سطحی


اخبار گوش می دم
روی مبل جابه جا می شم
به این فکر می کنم که یک
موقع می خواستم رئیس جمهور بشم




خیلی وقته دنیا رنگ نداره
دنیای بی رنگ کم خون





افسار افکارم از دستم در رفته
متاسفانه رم نکرده اند
 در یک حلقه به دور
خود می چرخند

5/5/12

وقتی می فهمی تنهایی
که می خوای بری کفش بخری
وکسی نیست همراهی کنه


:(((

5/4/12




چی می شد اگر تو هم می گفتی


می نوشتی


من می خوندم




اقای طراحی
اگر تصمیم گرفت جلسه ی
دیگه
من را کتک بزنه

بهش کاملا حق می دم




:((((((((((((
قرار گذاشتیم3تا پیر دختر باشیم
من و 2تا دختر دایی هام

یک خونه ی قدیمی توی یک محله قدیمی
را انتخاب کنیم برای زندگی

که همه ی بچه ها ازش بترسند
داستانی سرزبون ها باشه
من باب اینکه 3تا جادوگر بدجنس
توی خونه ی انتهای کوچه
زندگی می کنند
چراغ های خونه که روشن و خاموش بشوند
مردم به خودشون بلرزند
هر ازگاهی برای محکم کاری
دود بنفش هم از دودکش بدیم بالا






برای اینده کلی برنامه ریختیم

چی فکر کردی...!!!؟؟؟



:)))))))))))))
بعد از قرنی همدیگر را دیدیم
اولین چیزی که پرسید
این بود:با کسی دوست شدی یا نه؟




می دونستم اینقدر همه مشتاق هستند
من دوست پسر پیدا کنم
زودتر خودم استین بالا می زدم



:))))))):
دایی پنجم یک زمانی یک غول بود
غول با سیبیل های مشکی
می ایستاد توی پاگرد ساختمان
یا توی پارکینگ
جرات نمی کردی برای
دوچرخه سواری ازخونه بیای بیرون

الان غول نیست
عکس های فیس بوک را لایک می زنه
توی مهمونی ها دستت را با 
محبت فشار می ده
نگرانه
که ساعت 11شب باید با اژانس برگردی خونه





گمونم بزرگ شدیم......



:)
اولین شی تاریخی ام را می گیرم توی دستم
یک بشقاب برنزی
اواخر یک دوره ی دور
باید ترسیم کنم
انالیز کنم
توی دستم می چرخونم
لمسش می کنم
نوازشش می کنم
بو می کنم
بوی فلز

نه ساعت رویش کار می کنم
رفیقهای خوبی می شیم برای هم


توی اتوبوس
اهنگ گوش می دهم
بیرون را نگاه می کنم

دستهام را بو می کنم
بوی فلز می دهند
بوی برنز
بوی یک دوره ی طولانی
که با خودم
حمل می کنم




وقتی یک جا اضافه هستم
فقط جسما نیست
روحا و فکرا هم اضافه ام