"It was so gorgeous it almost felt like sadness."B.Y

1/30/12


lead me to a place
beyond the reach of time dead and life
where i can sleep peacefully
with my fears hops and dreams.

1/28/12

با تو کاملا موافقم

باید تمومش کنم


:D
تئوری هست به نام جهان های موازی یا 
Parallel universe
در اون دنیا یعنی دنیای موازی با اینجا من احتمالا وجود ندارم
چون انقلاب نشده 
حکومتی داریم مشروطه ی سلطنتی احتمالا
بابک تیرباران نمی شه و مامان هیچ وقت تصمیم نمی گیره که با 
بابا ازدواج کنه
بابا احتمالا به عنوان یک مردم شناس دنبال تحقیق 
و این جور کارهاست
 من هم هیچ وقت وجود ندارم



جالبه


:):
دوشیزه جی ای پاد خریده
اونقدر اهنگ گوش داده
که سوراخ گوش هاش درد می کنه



فعلا تا مدتی طرف صحبت کسی نیست

1/14/12

گفت خودت را مسخره نکن
چند دفعه تا حالا تصمیم گرفتی نقاشی نکنی
طراحی نکنی
و تنونستی تحمل کنی و دوباره شروع کردی؟
قبول کن که در بدترین حالت
که از خودت و کارهات متنفر بودی
یا کارهات کم کیفیت هم بود نتونستی ول کنی


ادم توی ذهنم ادم خوبی
فقط زیاد حرف می زنه






:D
شعرهای امیلی دیکنسون می خونم
و برادران کارامازوف داستایوفسکی را برای دومین بار
روزی 4تا کیوی می خورم
 به ناخن هام لاک صورتی می زنم
دختر ملیحی می شوم
 سر نقاشی کردن عزا می گیرم
معتاد پاستیل می شوم
در کاشانه قهقه های بلند می زنم
که خجالت زده می شوم
نگران جنگ و تحریم
و فشار اقتصادی می شوم



ومطمئنم که دنیا  سفید نیست
باد نیست برف هم نیست حتی برف گرم
هیچ جنبنده ای نیست


هیچ موجود زنده ای



من فعلا دارم پر می کنم
تنهایی های بقیه رو
ساعت ها به حرفهاشون در مورد
دوست پسر قبلی 
دوست پسر بعدی
مردان جوانی که پیشنهاد می دهند
و مردان جوانی که پیشنهاد نمی دهند
گوش می دهم
یک دفعه وسط حرفها احساس می کنم
از خواب عمیقی بیدار شده ام
یعنی اینکه نصف حرفها راگوش ندادم

احساس می کنم بهشون خیانت کرده ام




تف

جی کتاب شعرانگلیسی امیلی دیکنسون به دست رو به پدر:این
کتاب را باید در حالی که لباس های دوره ناپلئون را پوشیدی
و زیر یک درخت در یک منظره ی انگلیسی نشستی خوند

پدر:ولی دیکنسون امریکایی بوده
جی در حالت بور شدگی:منظورم تصویر کلی این کار بود 


:D

1/13/12

اون را می شه تصور کرد
با سینه های برجسته
پوست برنزه
بیکینی 
لم داده کنار دریا
در ساحلی با شن های سفید


همچنان در حال حرف زدن

1/9/12


Men may be martyred
Any where
In desert, cathedral
Or Public Square.
In no Rush of Action
This is our doom
To Drag a Long Life out
In a Dark Room.
وحشتناکه
اقای طراحی همچنان لبخند می زنه
خانم اقای طراحی لبخند می زنه
من و اون از دو طرف میز به هم نگاه می کنیم و لبخند می زنیم
منشی کاشانه لبخند می زنه
پسرخاله ی اقای طراحی لبخند می زنه
نامزد پسرخاله ی اقای طراحی لبخند می زنه
فروشنده کاشانه لبخند می زنه


:):

دوست دارم بروم خیابون گردی
دوباره
اما جای خالی کنارم پر شده باشه
فقط در حد اینکه خالی نباشه
سعی نکنه حرف بزنه
یا من را بفهمه
کلا هیچی
فقط کنار هم راه برویم
مجبور نباشم به حرفهایش گوش بدم
سرتکون بدم
دلداری اش بدم
برایش غصه بخورم
از عالم و ادم عصبانی نباشه
کلا هیچی نگه
هیچی نگم


صرفا فقط باشیم

1/1/12


باید بهت کریسمس را تبریک بگم
باید بگم دلم برایت تنگ شده شین
که جات خالی هست
که من دارم به یک مسافرت 2تایی فکر می کنم
به یک جای جادویی قدیمی مدرن
 بایدبگم شین من خیلی خسته ام

باید ای میل بزنم با عنوان
'شعله ی عزیزم'


اما نمی دونم چرا نمی گم
چرا نمی کنم
 
 
:(((((((
اون حالش بهتر شده دیگه از عشق رفته حرف نمی زنه دنبال عشق جدید هست
اون تازه فهمیده دوستش با کس دیگری هم دوست بوده
احساس حماقت از سرو روش می باره
اون زیر لب سوت می زنه و فاک نشون می ده به دنیا
اون برای تک تک روزهایی که قرار هست تهران درس بخونه برنامه ریزی کرده
اون پک های عمیق به سیگارش می زنه و سعی می کنه کتاب فلسفه بخونه
اون منشی صحنه ی تیاتر شده وخوشحاله




و دوشیزه جی روی صندلی اش جابه جا می شه
و به همه اشون لبخند می زنه







به عکس های قدیمی زیاد نگاه می کنم-یک شیفته-

به دختر عموهای حالا 60ساله

و پسرعموها و دختر عموها و دختر عمه هایی که ناپدید شده اند

تیر باران شده یا خیلی راحت

دیگر نیستند

به گذشته ای که در ان حضور ندارم

بامزه هست!درحال هم نیستم

ولی به این فکر می کنم که چرا در گذشته نبوده ام

فکر می کنم شاید یک کم دیر به دنیا اومدم

50-60سالی دیر

ولی اگر اینطور نگاه کنم که همه اش یک سلول بوده ام

سلولی در سلول مادر و پدرم و سلول مادر بزرگ و پدر بزرگ

و همینطور تا به اخر تا جدم در قرن هفتم

انوقت فقط در حال و اینده نیستم

انعکاس ادمهای گذشته ام هستم

انعکاس همه

انعکاس ادمهای قبل از خودم

تف