"It was so gorgeous it almost felt like sadness."B.Y

4/27/13

نام
نام 
نام
نام
نام
نام
نام
نام
نام
نام
نام
نام
نام
نام
ن
ا
م


جناب ف مرد جوانی است
مذهبی با ته ریش و پیراهن یقه بسته
پسر استاد است 
و دمش کلفت
نوزده ساله است و زن دارد
به چشم هیچ کداممان نگاه نمی کند جز زنش
فقط با او می خندد




 در مورد موسیقی که حرف می زند
با برق چشمهایش می شود تمام شهر را روشن کرد
محرم و نامحرم یادش می رود
همه چیز می شود فقط موسیقی
به گفته ی خودش از صدای باران گرفته
تا موسیقی هدفمند سیاسی این روزها
ویا اواز سنتی استاد صُدَیف

زندگی کردن در تصورات و رویا مسخره است
ادم وقتی این را می فهمد که یکهو
خودش را غافلگیر می کند
که وسط صحنه ای در ذهنش نشسته است
که اتفاق نیافته
دنیایی را ساخته از یک کلمه
یک حرف و رفتار که واقعا وجود ندارد
و بعد در این تصورات
من همه اش حرف می زنم
برخورد می کنم
هستم

اما اخر اخرش نشسته ام
روی همان صندلی
داخل حیاط

4/23/13

من همه اش به خودم فکر می کنم
به خودم که یک جایی
غیر از اینجا که هستم
هست

4/21/13



احتمالا همه به این حجم
فشرده ی عصبی در هم مچاله
که مضطرب و خسته و غرغرو است
کلی می خندند
ترجیحا دوست دارم
یکی از همین وقت ها روی
کف سرد سنگی دانشگاه ولو شوم




کجاست اون "همه"؟؟؟

بعد من خودم را تصور می کنم
که نشسته ام انجا
در یک کافه ی خوب
با پنجره هایی که نور بعد از ظهر را خیلی
لطیف می اورند داخل
بوی مخصوص کافه هم هست
در ذهنم من با جدیت تمام انجا نشسته ام و حرف می زنم
برای انها
حرف می زنم و حرف می زنم

4/9/13


بعد از چهل سال
برگشتن به شکنجه گاهت
کابوس است
حتی اگر این بار
عنوان بازدید کننده از
موزه ای را داشته باشی
که پشت صحبت های
راهنماهایش
و ماکت های مومی
زندانیان
فقط زرق و برق ببینی
و خودپسندی 
 حکومت فعلی را نسبت
به دوام قدرتش
بابا کلا حرف نمی زند
هرازگاهی شاید در های راهروهای
بند ها را باز و بسته میکند
وبه صدایش گوش می دهد
من فقط اشکهایم را قورت می دهم
هیچ چیز بدتر ازبرگشتن
 به جایی نیست که
از ان خلاص شده ای


برای شین

"سکوت می کنیم به احترام تمام سکوت های قبلی"



دنیایی که میم و ف تصویر می کنند
کلا برایم غیرقابل تصور است
خارج از قاب من است
روزهایی که هردقیقه و ساعتش
یا دیگری فرق دارد
پر از رابطه است
پر از ادم است
پر از جنب و جوش است
انگاری همه اش
اشکال بی حجم وزنی هستند
کدر و دور
و من سر درنمی اورم
از تشنگی و گرسنگی
برای شهرت و قدرت
از این همه تلاش و جنب و جوش
برای بودن
برای فریاد زدن بودنت





 ناتوانی از من
است

میم را برای بار هزارم می شناسی
میمِ تنها و خسته
دوست داری وی را در تاریکی
بغل کنی
و بگویی اشکالی ندارد ادم بعضی وقت ها
کم بیاورد وفرار کند
بعضی وقت ها نباشد