جناب ف مرد جوانی است
مذهبی با ته ریش و پیراهن یقه بسته
پسر استاد است
و دمش کلفت
نوزده ساله است و زن دارد
به چشم هیچ کداممان نگاه نمی کند جز زنش
فقط با او می خندد
در مورد موسیقی که حرف می زند
با برق چشمهایش می شود تمام شهر را روشن کرد
محرم و نامحرم یادش می رود
همه چیز می شود فقط موسیقی
به گفته ی خودش از صدای باران گرفته
تا موسیقی هدفمند سیاسی این روزها
ویا اواز سنتی استاد صُدَیف