"It was so gorgeous it almost felt like sadness."B.Y

9/30/13

الف می گوید
دوست من از تو می ترسد

و در توضیحات اضافه می کنم
که دوست الف حداقل 2 سال از من بزرگتر است
و زبان درازی هم دارد





:))))))):


دوشیزه جی زیادی به  مردجوان کچل نگاه می کند
اما کی به دوشیزه جی نگاه می کند؟هیچ کس

پس وی همچنان  به کول بودن خود  
با  خواندن یک کتاب
ادامه می دهد
توی یکی از دفتر خاطرات های دوران دبیرستانم 

نوشته ام :حتی اگر مامان و بابا هم ناراحت نشدند

خودت باید سرت را بکوبی به دیوار




:(:



 It Was a long and dark December
From the rooftops I remember
There was snow
White snow

Clearly I remember
From the windows they were watching
While we froze down below

When the future's architectured
By a carnival of idiots on show
You'd better lie low

If you love me
Won't you let me know?

Was a long and dark December
When the banks became cathedrals
And the fog became God

Priests clutched onto bibles
Hollowed out to fit their rifles
And the cross was held aloft

Bury me in honor
When I'm dead and hit the ground
A love back home it unfolds

If you love me
Won't you let me know?

I don't want to be a soldier
Who the captain of some sinking ship
Would stow, far below

So if you love me
Why'd you let me go?

I took my love down to violet hill
There we sat in snow
All that time she was silent still

So if you love me
Won't you let me know?

If you love me,
Won't you let me know


Coldplay

9/23/13


دوشیزه جی فکر می کندعاقلانه تر است که به جای
کلاس ایلتس رفتن
به یک نفر پول بدهد 
که بشیند و به حرف هایش گوش بدهد
و با هم حرف بزنند
 Really?you dont care when you  are going to die?you dont care if you die young?

When im dead , im dead!its no longer my problem


آره عزیزم بهتره آدم توی جهنم زندگی کنه
تا توی یک هیچی بزرگ
اینطوری حداقل می دونه که جایی که تویش هست
جهنمه!فقط جهنم

9/22/13

و مامان که می خواد دلداری بده می گه
بهش فکر نکن
دماغت اتفاقا خیلی تشخص داره

9/21/13

زخم تا کجا عمیق باشد خوب می شود؟"
"این را امید ی می گفت که به دشواری نفس می کشید


وقتی مادر گرام توی تاریکی اتاق کنار پنجره
می شینه و گریه می کنه و کل 
جروبحث که قرار هست نمک زندگی مشترک باشه
به این جمله ها تبدیل می شه"بزرگترین اشتباه زندگی ام این ازدواج بود""زندگی ام کاملا از دست رفت" اون موقع دوباره و سه باره از خودم می پرسم
چی می شه که حجم زیادی ازآدمها به نقطه ای می رسند که می خواهند برگردند عقب به جایی که اولش را شروع کرده اند باید زندگی دیگه ای می داشتند و رویا ها و آرزوهای دیگری ولی الان توی این نقطه هستند ؟از خودم می پرسم 10سال دیگه 20 سال دیگه ایا من هم توی نقطه ای ایستادم ودارم از خوم می پرسم چرا همه چیز اینطوری شد؟ الان می گم این انتخاب منه این زندگی منه ولی تصویر سی ساله ام چی قرار هست بگه؟

حقیقتا این همه جملات در مورد پاس داشتن لحظات زندگی  از کجای این نویسنده ها در اومده؟این همه جمله در مورد اینکه خودت باش و زندگی خودت را بکن؟جدا کدومشون توی اون نقاط مخصوص زندگی انگشت وسطشون را نشون دنیا دادند؟؟؟




فکر می کنم بیش از اندازه با مامان و بابا و ادمهای گذشته و داستانهاشون زندگی کردم






تف




9/17/13

یعنی این موضوع های 
آیلتس را باید قاب گرفت
از بس ادونتج و دیس ادونتج
مسایل اجتماعی را نوشتم
حالم بد شد



این تو دیز سوسایتی بلاه بلاه بلاه
استادها عکس ازمرمت های غیر حرفه ای نشان می دهند
و ما هی نقد می کنیم
و چرا چرا می کنیم
ده سال دیگر 
ما همان هایی هستیم
که روی هوا هر چیزی
به دستمان رسید را با
سرهم بندی مرمت خواهیم کرد













مکتوب

9/12/13



نمی هستی

نمی هستم

نمی هست
این هم از تابستون جهنم امسال


دست می کشم روی دیوارهای 700ساله

پهن می شوم وسط شبستان خلوت تاریک روشن

به خودم می گم:جی!کجای کاری تو!؟

اگر همین علاقه ی کوچک به تاریخ نبود

زنده نبودی
دایی چهارم در سال دوم طلاقش است

و از پس زندگی مجردی بر نمی آید

مادر گرام هم خصیصه ی مادرترزا بودنش

می زند بیرون و صبح تا شب نگران

این برادر زیادی نرم و پف کرده است

تا حدی که شب ها از شدت نگرانی تمی تواند بخوابد


خانه را تصور می کنم ، از داخل
شبیه شبستان های مسجد جامع اصفهان کارشده است
با اجر
از بیرون هم تلفیقی از کاشی کاری های دوره ی صفوی کار میکنیم
با مقرنس ها ی لونه زنبوری در مدخل
راهروی ورودی به شبستان ، گچ کاری ایلخانی می شود
برق هم ندارد
صبح ها نور از نورگیرهای طاق شبستان تامین می شود
شب هم مشعل روشن می کنیم
احتیاطا تارک دنیا می شویم.
مایه ی شرمساری است
ولی این مردهایی که
پیراهن یقه دار خیلی شیکی می پوشند
با شلوار فاستونی
و ساعت سواچ می بندند
زیادی جذابند
فرقی هم نمی کندمدیر جایی باشند
یا فروشنده ی این مغازه های لوکس


9/8/13


“When we lose people we love, we should never disturb their souls, whether living or dead. Instead. we should find consolation in an object that reminds you of them, something...I don't know...even an earring”