"It was so gorgeous it almost felt like sadness."B.Y

9/28/10

بعد از اینکه از ماشین پیاده شدیم گفت
ببخشید خانوم ولی اول که شما را توی لابی دیدم فکر کردم پسر هستید




تور گاید هندی انگلیسی زبان این را گفت

بعد از اون روز دیگه نمی دیدیمش نمی دونم چرا اخر کاری
حتما باید این موضوع را به من اطلاع می داد

9/27/10



هند یکی از کشورهایی که ترچیح می دهم تویش زندگی کنم

حسابی کثیف بود
ابریزگاهای عمومی داشت و ریکشاهای موتوری یا ادمی

کنار ماشین های فورد و بنز و بی ام و گاری با اسب هم می دیدی


خیابون و جاده ی درست و حسابی نداشت
عملا به جای گربه ی ما توی ایران میمون و گاو و سگ توی تمام مناطق وجود داشتند
فلسفه ای پشت همه ی این تقدسات وجود داشت
سرزمین سرشار از تناقض
محله ی ثروتمندان با مال هایی که فقط برندهای امریکایی و اروبایی داشتند
منطقه ی وسیع اینترنشنال با بزرگترین کمبانی های دنیا
و مدرنترین و به روزترین معماری
رستوران های شیک
و همه جا نگهبانها و دربانهایی که در را برایت باز می کردند
و در کنارش اثار تاریخی فوق العاده و گداها و دست فروشهای سمج
گل و خاک و انواع حشرات
مسلمان و هندو و چند مذهب دیگر درکنار هم

و هتل های بنج ستاره با توریست هایی که تا متوجه می شدند ایرانی هستی
از تو فاصله می گرفتند
جمع ایرانی هایی که فکر نمی کنم جز بازار و مال چیز دیگری از هند را دیده باشند


مسجد جامع دهلی و با عرض معذرت کثافتی که مسلمون ها تویش غرق بودند
باغ های بزرگی که مکان های مقدس مذاهب دیگر معمولا در ان وجود داشتند
ادمهایی که التماس می کردند چیزی بخری یا بهشون بول بدی
امینت بالایی که همه جا حاکم بود و باید قبل از ورود به مال و بازارهای سربوشیده و هتل و رستوران و مارکت و اثار تاریخی از دستگاه رد می شدی و کیفت را می گشتند
خلاصه خیلی عجیب بود
اون همه درخشش در کنار اون همه بدبختی

راستی قلعه ی نظامی رد فورت هم توی دهلی نتونستیم بریم
چون چند روز قبلش اونجا تیر اندازی شده بود
توریست ها اجازه نداشتند اونجا بروند
نزدیک مسجد جامع هم بود اتفاقا


اوه راستی توی فرودگاه
یک دسته ریشوی شبشوی چفیه به گردن هم سوار شده اند با ما
تازه کلی از دیتی فری مارکت ترانزیت هند هم خرید کرده بودند

فعلا که این هفته توی ایران اتفاقی نیافتاده بود


ولی من با یک هفته دیوونه ی هند شدم
اگر بیشتر بود احتمالا همون جا می موندم

:دی

9/17/10

همه چیز توی یک لحظه تموم می شه
چه بهتر که اون لحظه توی اسمون باشه
و سوار هواپیما باشی




:دی

9/15/10


گاهی وقتها به نظر می یاد
از اینکه دیوار و عجیب و غریب
و بی احساس به نظربیام لذت می برم







برای احمق بودن لازم نیست حتما شاخ و دم داشته باشم

به مناسب شروع سال تحصیلی
یاد اول دبیرستان افتادم
یک مدرسه ی جدید با بچه هایی از یک قشر متفاوت
حرف قشنگی نیست ولی بهشون می شد گفت پولدارهای تازه به دوران رسیده
فکر می کردم باید شبیه اونها بشم تا قبولم کنند
بهشون نشون بدم که صفحه ی 360ام را با فلان عکسها پر کرده ام
رپ تهی و تتلو گوش می دم و مارک ها را می شناسم
همینطور بازیگرهای هالیوودی و خواننده های پاپ وخیلی چیزهای دیگه
به هر حال باز هم مهم نبودم

تو اون موقع این وضع را نمی فهمیدی
از یک مدرسه با اونها می امدی
مادر و پدرت دکتر بودند و از اون درسخون های کلاس بودی
یکجورهای مثل خودشون بودی
از نظر فکری نه

به هر حال دوستی من با تو از درد اینکه برای بقیه اهمیتی ندارم
کم می کرد



این قضیه برمی گرده به دوره ای که بر اساس حرف های بقیه راجع به خودم
قضاوت می کردم





اون موقع خیلی دردناک بود

گفت:نمی فهمم چرا اینقدر برای تو عجیبه
از همین الان اگر کیس مناسب را پیدا کرده باشی
باید برای اینده برنامه ریزی کنی
پایه ریزی برای اینده
یکجوری رفتار نکن که انگار تا حالا
دختر17-18ساله ای ندیدی که به ازدواج فکر کنه








نمی فهمم چطوری باید فکر کنم

9/8/10

خیلی عجیبه من امسال مدرسه نمی روم
حس خنده اور عجیبی هست


خوبه


شاید
می دونی؟
کتابهای استر را که می خونم
احساس می کنم اونقدر خورده ام که باید تموم وجودم را بالا بیارم

شخصیت های اصلی اش شبیه روح هستند
یا داستانش دور ادمهای روح مانند می گرده

تنها سرگردان مملو
حس خوبی ندارم

نوشته هایش را خیلی دوست دارم
ولی این دلیل نمی شه که حس خوبی پیدا کنم


نمی دونم


It's an apple...
But
look closer....


موضوع عجیبی ....
شاید بعدا در موردش حرف زدیم

9/5/10

من متعجب هستم
چرا بسیج توی فیس بوک پیج دارد؟


نظر تو چی هست؟

اصلا چرا اونهایی که لایک زدند توی فیس بوک هستند؟



بامزه
دچار تناقض هستند شاید
من هم ساده


:دی
همینقدر بگم که
وقتی رفتی تازه فهمیدم دلم برایت تنگ شده بچه
و اینکه این دو هفته
که ایران بودی مسخره و مبهم و شلوغ بود




بعد از این می تونم همچنان به بی احساس بودنم ادامه بدم