"It was so gorgeous it almost felt like sadness."B.Y

10/27/13


10/20/13



مرگ وقتی خودش را از کلمات و تصاویر 
کتاب ها و نقاشی ها و عکس ها جدا کرد
که بدن ز پیچیده در پارچه ی کفن
داخل گور گذاشته شد
و تصویر خاکی که ریخته می شد
 بر رویش
هر ساعتی از روزهای بعد
ناخواسته خودش را تکرار می کرد
با پسزمینه ای از صدای 
کل کشیدن ادمها
و فریاد مادرش
که می گفت
عروسم به دیدن پدرش می رود








There are times in life ,you wish that you'v never been born

10/18/13

و مرگ ز باعث شد
 که ما باز هم بشویم دخترهای چهارده پانزده ساله ی هنرهای زیبا
 که فراموش کنیم دوسال پیش راهمان را جدا کردیم
 و پشت سرمان هم نگاهی نینداختیم 
باعث شد صدای گریه ی همدیگر را بعد از مدت ها بشنویم 
از کیلومترها فاصله همدیگر را بغل کنیم 
و همچنان که ماه کامل امشب را تماشا می کنیم 
به این فکر کنیم 
که مرگ اتفاقی غیر طبیعی است

10/16/13


بعد من همین طور که لاک خاکستری می خریدم
از خودم می پرسیدم: مردم برای چی لاک خاکستری می خرند آیا؟؟؟؟




:D

10/15/13

اومدید خرید کنید عزیزم؟

نه! اومدم شما را که پشت پیشخوان ایستادید تماشا کنم لابد





:D

10/13/13


معلم ایلتس زن جوان ظریفی است با پوست گندمی طلایی
لهجه ای قشنگی دارد وقتی بلبل وار انگلیسی صحبت
می کند!  
لبخندهایش پر از شور و شوق و تعجب است 
پر از سوال
مثل اینکه باور نمی کند ما وجود داریم
نشسته ایم در کلاس
و حرف می زنیم









من به خودم قول دادم که دیگه حرفی نزنم
همینطور که نشسته بودم
روی نیمکت داخل دستشویی دانشکده



  :(((
ب می گوید حرف هایت آرام می کنند ادم را
این همه تجربه از کجا پیدا کرده ای؟

می گویم:از روابطم با لشکری از آدم ها  در ذهنم






How hilarious I am :////:

من مردی را می شناختم که نه تنها از کسانی که دوست می داشت
بلکه از هستی خودش محروم شد
با مرگ؟
نه بیشتر با زندگی

10/10/13




And  she knew at that very moment ...

10/8/13



و لحظاتی هست که دوشیزه جی
عمیقا ساکت و خسته می شود
موجود بی قرار عجیب داخل بدنش
از خواب بیدار می شود
و سنگینی عجیبش را می اندازد روی شانه هایش
و با دستانش گلوی او را فشار می دهد
و دوشیزه جی نمی داند چه می خواهد بکند
فقط می خواهد در ان لحظه در ان جایی که هست نباشد

به نظر می رسد این بانوان جوان
از سن مشخصی که رد می شوند
ترس برشان می دارد
و با هر بنی بشری که سرراهشان قرار 
می گیرد در صورتی که از جنس ذکور باشد
رابطه شان را جدی می کنند

10/6/13


“And in that moment, I swear we were infinite.”

“I don’t know if you’ve ever felt like that.
 That you wanted to sleep for a thousand years.
 Or just not exist. Or just not be aware that you do exist. 
Or something like that."

10/5/13



لابد آدم وقتی بدجنس می شود

که می خواهد چیزی را بگوید

اما از راه آدم وار نمی تواند

یا کسی نیست که گوش بدهد

ومنتظر می شود تا آن یک 

نفر بلاخره بگوید:چه مرگت است تو؟




Mean
 دوشیزه جی با 47دختر دیگر در آمفی تاتر
نشسته و به صحبت های بانوی روانشناس
در مورد دلایل صحیح ازدواج گوش می دهد











و دیروز به پایان می رسد
به پایان هفته های آخر 5ماه نگهداری اشک نزدیک می شویم
یکی از همین روزها باید غده های اشکی مان را خالی کنیم

10/2/13





"Bright star, would I were stedfast as thou art-- 
Not in lone splendour hung aloft the night
And watching, with eternal lids apart,
Like nature's patient, sleepless Eremite,
The moving waters at their priestlike task
Of pure ablution round earth's human shores,
Or gazing on the new soft-fallen mask
Of snow upon the mountains and the moors--
No--yet still stedfast, still unchangeable,
Pillow'd upon my fair love's ripening breast,
To feel for ever its soft fall and swell,
Awake for ever in a sweet unrest,
Still, still to hear her tender-taken breath,
And so live ever--or else swoon to death. "