"It was so gorgeous it almost felt like sadness."B.Y

9/27/09


اینجا هیچ کس عاشق کس دیگه ای نیست
دختری وجود نداره
که بوسیده بشه

9/26/09

9/24/09


ایندفعه عاشق معلم موسیقی شدند
دخترا

یک عالم دروغ به من بدهکاری

یادت باشه


ملیکا:چه حیوونی که همه اش تو لاک خودشه و با خودش

لاک پشت!!!!!!!!از این به بعد بهت می گم
لاک پشت
هه هه:از دیوار بودن رد شدم

گفت بهمون افتخار می کنه

چون تعداد دخترهای باحجاب مدرسه از سال پیش بیشتر شده

قراره بهمون جایزه بده برای حجاب برتر

ما هم قراره جایزه ها را بیندازیم توی سطل اشغال

بعد از اینکه از مدرسه خارج شدیم و طبق روال معمول

مقنعه هامون را کشیدیم عقب

9/19/09




گاهی وقتها انجام کارهای جدید فوق العاده است


مثلا شرکت کردن توی تظاهرات


مثلا اون روز روز قدس باشه


مثلا در بین سبزها باشی


مثلا سبز باشی


هی


هی


هی


هی


هی


هی


هی


هی


هی


هی




9/14/09




its not a day in calender

not birthday

not holiday............

..........events effect u

............&............

change ur life






{Gray's Anatomy}





باید به نتیجه ی ثابتی رسید دوست من

من وجود دارم این دنیا هم وجود داره

و باید تصور کنیم که پیش از این هم وجود داشته

چون اون موقع وجود داشتن ما زیر سوال می ره

9/13/09


مطمئنن علم می تونه پاسخ خیلی از چیزها و سوالها را به صورت علمی برای فلسفه تعریف بکنه اما نمی تونه توضیح بده که چرا یکی ساعت هشت شب برای پیاده روی تنهایی می ره بیرون

دقیقا وقتی که بخاطر ماه رمضون و افطار پرنده پر نمی زنه

و بعد می شینه توی پارک و الکی همینطور می شینه و دخترها و پسرها را تماشا می کنه

و بعد بلند می شه و بر می گرده خونه از توی کوچه های تاریک خلوت عجیب ساکت که با نور نارنجی روشن شده اند

و هی احساس تنهایی می کنه

و می دونه که هروقت تنهایی بیاد بیرون زیاد احساس تنهایی می کنه اما هرشب ادامه می ده و یکجورهایی ازار داره
اینجور ادمها اصولا ادمهای احمقی هستند غیر از موقعی که روسری اشون را توی کوچه بر می دارند تا باد را حس کنند

9/11/09



Hum.........yeah............

she is a good girl!


she cant stand me

it's

her only problem...

9/7/09

خیلی بزرگی
زیادی
جا زیاد می گیری
به سختی می تونیم هردوتامون یک جا زندگی کنیم
حتی نمی تونم کامل توی اینه ببینمت
........................}
.....................
{.....................

از خودت برام بگو

..................

....................

................................

این پسرها

قدرت خلاقیت برای اختراع سوال را ندارند؟؟؟؟؟؟؟





اگر معلم طراحی ام نبودید

شاید اون موقع خیلی راحت بهتون می گفتم

اقای فلانی

من احساس حماقت می کنم جلوی شما و دوستهاتون

بیشتر از مواقع عادی


9/4/09

با اون فارسی کج و کوله اش گفت:برای خودم علاقه هام و چیزهایی که دوست دارم زندگی می کنم
برای سوالهایی که می خوام جوابشون را پیدا کنم
هم سن تو بودم من هم به مرگ فکر می کردم اما الان
اگر مردم و اتفاقی نیفتاد بعدش که خوب دیگه نیستم اما
ترجیحا می خوام درخت یا زمین بشوم
........
اخرش با همه فرق می کرد....25سالش بود
دوست پسر 42 ساله ی امریکای لاتینی داشت که وکیل مهاجرهای غیر قانونی بود
از تمپاند استفاده می کرد
توی خیابون راه نمی رفت تقریبا ورجه ورجه می کرد
فلسفه می خوند
و تعلیم اواز دیده بود
دنبال نیمه ی ایرانی اش اومده بود جایی که به سختی می شناخت
از ماشین تا کمر اویزون می شد که عکس بگیره
با همه فرق داشت...همه ی ما...اینجا
اما یک جورهایی نزدیک بود
می تونستی لمسش کنی

9/3/09

خودت همیشه ناپدید می شی
محو می شی
فرار می کنی
به این احساس که می خوای وجود داشته باشی
حست کنند
حرفهایت را گوش کنند
تو را ببینند
خیانت می کنی
دیوار می شی

9/1/09


قول بده تا اخر عمرت همینطور می مونی


همینطور ابی


کوچک


ایستاده جلوی یک قلعه