"It was so gorgeous it almost felt like sadness."B.Y

12/29/10


الان که بهش فکر می کنم
می بینم اینقدر هم مهم نبود
درد اور و رنج دهنده نبود

هیچ تاثیری نداشت


شاید باید به زبون می اوردم تا می فهمیدم
همه چیز خیلی عالی تر از اون چیزی که من احساس می کردم
هست

بابا داره غرور و تعصب می خونه
فقط برای اینکه بفهمه چرا توی فیس بوک یک پیج برای طرفدارهای اقای دارسی هست
و اینکه چرا من اینقدر عاشق جین استین هستم



اخرین دفعه که سعی کرد کتابهایی از نویسنده های مورد علاقه ی من را بخونه
یک فصل از موج های ویرجینیا ولف را خوند
و بعدش گفت:نمی فهمم چطوری این کتابها را می خونی




نوشتن وولف چقدر با جیمز جویس متفاوته!؟
که اون می شه این کتابها وکارهای اون یکی می شه یکی از جالبترین رمان های ادبیات انگلستان؟


والا

پ.ن:خوب شد تصمیم نگرفت هری پاتر بخونه
:دی


برای اولین بار 15 ساعت دینی خوندم
یعنی 2روز تمام داشتم مزخرفترین درس دنیا را حفظ می کردم

انوقت سوال های چرند و کلی مثل این می دهند
*کدام مرحله موجودات به اراده ی خداوند نیازمند هستند؟
*عملی که مطابق دستورات الهی انجام شود دارای ...است
*میان بعد فردی توحید عملی و اجتماعی ان...و...وجود دارد

اخه کدوم عاقلی سوال از تزیینات جمله می ده؟
می دونی؟!باعث تاسفه چون ادم را از درسخوندن منصرف می کنند

دفعه ی دیگه همون 4ساعت را وقت می گذارم


چون اخرش با چنین سوالهایی فرقی نمی کنه
چقدر توی سرم زدم تا این درس را بخونم



:D

12/25/10

چیه؟
نکنه فکر کردی خیلی خوشم می اید همه اش از خودم حرف بزنم؟






تف

12/24/10

روابط اجتماعی ام به صفر رسیده
مگر اینکه اتوبوس سوار شدن و دیدن ادمها توی خیابون هم جزو روابط حساب بشه




یعنی دراین حد من دارم خوش می گذرونم






:(



پ.ن:فیس بوک چه حکمی داره؟
این نامردی هست که پسرها یا بهتر بگم مردان جوان بوی سیگار می دهند
چون ما را وسط خیابان یاد خاطرات خوش سیگار نکشیدن می اندازند

یعنی یک دوره ای میخواستم برای تنوع بکشم
چون بچه ها توی جو روشنفکر و هنری می کشیدند
و اخرش نشد

چه دورانی بود




:دی

ساکت بودن و دیوار بودن به هیچ دردی نمی خوره
خصوصا وقتهایی که حرف می زنی چرت و پرت بگی





یعنی تف

12/20/10


اینقدر به تو می خنده
و حرفها و کارها و فکرهایت را مسخره می کنه
و بهت تیکه می اندازه و کلی ضایع می شی




که خودت ترجیح می دی داوطلبانه سرت را توی کاسه ی توالت فرنگی فرو کنی




12/12/10


ببین شین

بهم نگو بی معرفت
چون دچار وجدان درد نمی شوم
چون از تک تک دقایق تنها بودنم دارم لذت می برم
چون اونقدر خالی ام که به احساسات دوستم فکر نمی کنم
چون دلم می خواهد که تا اخر فقط خودم باشم
با خونه و وسایل خونه و کتاب ها و اهنگ ها
و درس ها و پیاده روی ها و دویدن های خودم

با شب های نارنجی و صبح های زرد و خاکستری و درخت های خشک

دلم می خواد یک خاطره باشم یا فقط یک اسم یا بهتر از اون یک داستان 2-3دقیقه ای



می دونم بلاخره حالم خوب می شه

اما فعلا می خوام هیچ جایی نباشم جز اینکه در کنار خودم نشسته باشم
و هر از گاهی به این فکر کنم که بقیه ممکنه هر از گاهی به من فکر کنند!؟


تف





;)
خوب باشی


پ.ن:این موضوع در نفی این نیست
که مزخرفترین حالت زندگی تحمل کردن خودت هست

می دونی شین؟
خیلی بامزه هست که یکی در میان کتاب های اقای بیضایی را که باز می کنم تو پشتش چیزی نوشتی

پشت کتاب یکی از نویسنده های مورد علاقه ام را دوست مورد علاقه ام نوشته


خیلی خوبه که دوتا چیز را با هم داشته باشی


پ.ن:نمایش در ایران خیلی به دردم خورد!از منابع کنکور نیست
ولی چیزهای زیادی اضافه تر یاد گرفتم

:D

عادت بدی پیدا کرده که هروقت من را می بینه
فورا می گه من می خواستم بهت زنگ بزنم که با هم برویم بیرون
یکشنبه می خواستم زنگ بزنم
چهارشنبه می خواستم زنگ بزنم
فلان روز می خواستم زنگ بزنم

کلا زیادی روی خواستن دور می زنه
نمی فهمه که اجباری برای بیرون رفتن وجود نداره




اخرش مجبورم می کنه خودم بهش زنگ بزنم

یک روزگاری خیلی دوست داشتم بگم چه قیافه ی هنری چه کافه ی هنری چه تیپ هنری
هنوز هم عشق می کنم با لباس پوشیدن های بامزه ی بقیه از کافه های دنج و جالب


ولی حوصله ام سررفته از دست این اکیپ های هنری باحال
از اینکه هی هنری و غیر هنری می کنند


شده مثل اول های سال هنرستان که بچه ها هر نمونه کاری را که نمی فهمیدند می گفتند انتزاعی کار کرده



تف

بیشتر به خودم
در یک عملیات شهادت طلبانه اتاقم را مرتب کردم

هردفعه که مرتب می کنم به اندازه ی 6 کیسه زباله طراحی می ریزم دور
معلوم نیست کی این کارها را کردم که به طور مرتب باید تصفیه اشون کنم


خوشحالم که مراکز بازیافت وجود دارند
چون ممکن بود از احساس گناهی که نسبت به درخت ها دارم
بمیرم



:D
خوشال باش