از مدرسه بر می گشتیم
به یک گروه تظاهراتچی های حکومتی برخوردیم
یکی شون برگشت بهمون گفت کثافت ها
بغل دستی اش هم فریاد زد باید تکه تکه شون بکنند

ترسناک بود و مسخره


نمی دونم چرا هیچ وقت ما جزو ملت ایران به حساب نمی اییم





یک چیزی بیشتر از احمق

برای هیچ کس

She

lost

in

Crowded

............Then

she

Became

WALL

فریاد زد:همیشه می گی حال حرف زدن نداری توضیح دادن

شرح دادن

تعریف کردن

تا کی می خوای حرفی نزنی؟

من می خوام بشنوم

چرا نمی فهمی؟؟

چکار می کنی؟

ایستاده ام

فقط همین

She is missed by her feelings

خیلی ساده

فراموش کن که من می خوام باشم

گفت که یک خبر خوب داره

که هر سه تامون را خوشحال می کنه

خبرش این بود که دوست پسرش قراره سیبیل هنری بگذاره

نمی دونم چرا فکر می کرد این خبر ما دوتا را هم خوشحال می کنه

نه اون دوست پسر ما بود

نه ما تا حالا دیده بودیمش

نه قرار بود توی شادی اون شریک باشیم

احمق

لازم نیست بهم بگی دارم می بازم

عالی بود وقتی ازمون خواست بخاطر هتک حرمت به عکس خمینی شعار بدیم

و ما سکوت کردیم

دلش می خواست سر تک تکمون را بکوبه به دیوار

احمق

نمی دونم هنوز به خودم نیاز دارم یا نه

پرسید:تو از من بدت میاد؟

نمی دونم توی این مدت چی بودم که چنین حرفی زد

قلبم درد می کنه

تنها منبع شادی طرف را می گیری

چون دوست دختر منبع شادی

به رابطه ی منبع شادی و فرد شاد شونده حسادت می کنه

احمق

نمی فهمم چرا همیشه می خوای دختر خوبه ی قصه باشی

من ادم مزخرفی هستم

به ادای فرشته دراوردنهام

اعتماد نکن

گاهی وقت ها ترجیح می دیم فرار کنیم

در گوشهامون را ببندیم و فقط نگاه کنیم

چرا فرار کردن راه مورد علاقه ی من هست؟؟؟؟

اعتقادی به وجود خدا ندارم از هیچ نظر

زندگی ام توی همین نقطه ای که ایستاده ام خلاصه می شود

احساس می کنم همه چیز از دور طبیعی خودش خارج شده

زندگی ها همون طور هستند

با همون کلمات جملات و حرکات

ولی چیزی تغییر کرده

چیز مسخره ای

نمی دونم چی؟

شاید فقط همه مون تنها هستیم

یا

شاید من تازه فهمیدم که بقیه هم ادم هستند

دو نفر بودند

حرف هم را نمی فهمیدند شاید هم می فهمیدند

یکدفعه تصمی گرفتند که برای همدیگر مهم نباشند

قهر کردند

و برای دلیل قهر طرف دیگرشان قصه ساختند

احمق

U dont have to

accept

what

the World

is

هیچ کس مسئول تو نیست

مسئول احساسات تو و فکرهات

تو مسئول خودتی

مسئول خودت

دخترک

من شونزده ساله م هست

گیرم شونزده سال کمتر یا بیشتر

ا.ن به اصفهان وارد می شود

و وزیر ارشادش به مدرسه ی ما

ترجیح می دهم بروم و بمیرم

پسرها اونقدر ها هم ترسناک نیستند که من فکر می کردم

از پایان خوش متنفرم

گفت! همیشه می گه:کاملا متوجهم می فهمم

دلم می خواد صد سال سیاه متوجه نباشی

احمق

خون گرم

درد شکم

می گویند که لطفی است الهی و اسمانی مختص زنها

و باید نماز شکر گذارد برایش