"It was so gorgeous it almost felt like sadness."B.Y

8/29/12

ببین ادم باید چقدر تنها باشه
که نقاش پیشکسوت باشه
اما بمیره
و15روز کسی بهش سر نزنه
و جسدش 15 روز همون جایی
که مرده باقی بمونه



تف

8/26/12





دوست قشنگ بی تصویرم


خودم را تصور می کنم
کنار پنجره
نشسته
تکیه داده به بالش بزرگ نرم
سیگار می کشم
همه جا ساکته
باد خنک می زند تو
دود سیگار می زند تو صورتم
به سرفه می افتم
می خندم

تموم هفته را با این تصویر می گذرونم




در خانه تکانی "دوست عزیز"به این برخوردم



"شعله می گوید از ادمهای بااحساس متنفر است به احساسات خودش هم اهمیت نمی دهد  دکتر می شود در امد خوب خانه ی خوب ماشین خوب و بعد به قول خودش حال کردن و تفریح کردن را شروع می کند اگر خواست ازدواج می کند و بچه ابدا و اصلا!مسیر زندگی اش معلوم است!یک جوری که انگار می تواند روز مرگش را هم بگوید !....من هم می خندم به حرفهایش و می گویم:20 سال دیگر من زنگ می زنم به تو و می گویم در بدترین محله ی پاریس بدون یک شاهی پول هستم! ادرس می دهم و تو چون خیلی منفعتی هستی حساب می کنی بیایی دنبالم و کمکم کنی یا نیایی دنبالم! اگر ایندفعه به احساساتت مراجعه کنی با اولین پرواز خودت را به من  می رسانی و مرا از فلاکت نجات می دهی!.....شعله همیشه لبخند می زند به حرفها و فکرهای من !می گوید تو زیادی خودت را درگیر فکر کردن می کنی!به درس  فکر کن و هدفت درس باشد!."




'به گمانم بزرگ شدیم
می روم کلاس رانندگی
می شوم اون دختره
با لاک مشکی
 بداخلاق و سگ
و چرت و پرت های 
پسرها را گوش می کنم
وقتی از کنارم می گذرند
و از کلاس که برمی گردم
 بو می کشم
 اسمان نصف جهان مدتی است
بوی باران می دهد




سرهنگ راهنمایی رانندگی با بی اعتنایی دست در هوا تکان می دهد:موضوع مهمی نبود
پسربچه ی هشت ساله از پنجره ی ماشین افتاده بود
بیرون
دو تکه شده بود




بعد همه خندیدیم-

8/18/12

زلزله یک زنگ خطره
برای ترس قدیمی ام
ترس می زنه بالا
شاید هم پایین
یکجایی
دورو بر
قلب و ریه و قفسه سینه گیر می کنه
فشار می یاره
باعث می شه
توی تختخواب
توی تاریکی
بشینم
و یکجورهایی
زار بزنم
برای خودم
برای بقیه




برای اینکه بروم و پیش مامان و بابام بخوابم
زیادی بزرگ شدم


What a shame!
بازگشت از شمال سبز چسبناک
به نصف جهان خاکی گرم
بعد از باز شدن چمدان ها
خستگی درکردن ها
استفاده از اینترنت و تلویزیون مثل
یک قحطی زده
دوشیزه جی بر روی تخت ولو می شود
و جای خالی شین
با غلظت بیشتری 
بیرون می زند
پدر گرام ساعت ها صحبت می کنه
دوشیزه جی ساعت ها صدا را یواشکی ضبط می کنه
از ترس فردا
از ترس نبودن ها
برای موقعی که هیچکس نیست
که روبه رویش بشینه
و خیلی ساده بگه
می دونی که خیلی برای من ارزشمندی

8/6/12

نیازمند بغل
با قابلیت سکوت چند ساعته








انگارا بالش