"It was so gorgeous it almost felt like sadness."B.Y

12/1/11


فکر می کنی ممکنه همه چیز متفاوت بشه
نشستی بین دخترهایی که دوستات هستند
و مردان جوانی که یک روزی فقط دست زیر چونه نگاهشون می کردی
الان هم فرقی نکرده فقط دخترها.دوستات هم به جمع اونهایی که باید نگاهشون کنی پیوسته اند
2ساعتی فقط می شنوی که به هم تیکه می اندازند مسخره می کنند
 شوما ها را در مورد اینکه دهه ی هفتادی هستید
و یا وارد روابط احمقانه ای می شوند و نخ پشت نخ سیگار می کشند
اون وقت تو همه را مهمون می کنی
همینطور الکی
برای بگی تو هم اونجایی بین اونها
کسی هم اهمیت نمی ده
پس شیرشکلاتت را می خوری قورت قورت
و در حالی که تبدیل شدی به یک دودکش سیار بلند می شی
رو به ادمهایی که نمی بیننت سری تکون می دی
و می ری بیرون از کافه
ولی خوب چون کافه داخل حیاط کاشانه هست
در واقع بیرون نمی ری و می روی داخل
و منتظر معجزه ای یحتملا