6/25/13
6/16/13
داستان با میم شروع می شود
میم با موهای مشکی مجعد پوست طلایی
و چشمهای قهوه ای درخشان
میم با خنده های دلبرانه و لحن صحبتی که با مردان جوان
ظریف و ملایم و جذاب می شود
تمام مردها عاشقش می شوند و از رفتارش پیداست
که این زن است که همه چیز را عوض می کند
ومن می روم پایتخت با نیت مادرترزاوارم
که لابد نجاتش دهم
بنشیم جلویش و فقط حرف هایش را گوش کنم
و اشک های نیامده اش را بشمارم
با هم غذا بخوریم راه برویم
و میم فقط حرف بزند
و سه روز بعد فقط به خوابیدن و خواندن می گذرد
و نگاه کردن برادر و همسرش وقتی
که همدیگر را بغل می کنند
بعد از ان نقش مادر ترزا با خواهر بزرگ بودن عوض می شود
می شوم خواهر ت ده ساله
با موهای طلایی و چشم های خاکستری
ت که پیانو می زند
لبخند خجولانه ای دارد
و می شود تا اخر عمر خواهر بزرگش بود
داستان با اعلام رئیس جمهور منتخب تمام می شود
با چمدان بستن و نشستن در اتوبوس
با این احساس ته غده ی اشکی ام
که دیگر نمی خواهم به نصف جهان هم برگردم
6/8/13
Subscribe to:
Posts (Atom)