10/27/13
10/20/13
مرگ وقتی خودش را از کلمات و تصاویر
کتاب ها و نقاشی ها و عکس ها جدا کرد
که بدن ز پیچیده در پارچه ی کفن
داخل گور گذاشته شد
و تصویر خاکی که ریخته می شد
بر رویش
هر ساعتی از روزهای بعد
هر ساعتی از روزهای بعد
ناخواسته خودش را تکرار می کرد
با پسزمینه ای از صدای
کل کشیدن ادمها
و فریاد مادرش
که می گفت
عروسم به دیدن پدرش می رود
There are times in life ,you wish that you'v never been born
10/18/13
و مرگ ز باعث شد
که ما باز هم بشویم دخترهای چهارده پانزده ساله ی هنرهای زیبا
که فراموش کنیم دوسال پیش راهمان را جدا کردیم
و پشت سرمان هم نگاهی نینداختیم
باعث شد صدای گریه ی همدیگر را بعد از مدت ها بشنویم
از کیلومترها فاصله همدیگر را بغل کنیم
و همچنان که ماه کامل امشب را تماشا می کنیم
به این فکر کنیم
که مرگ اتفاقی غیر طبیعی است
10/15/13
10/13/13
10/10/13
10/8/13
10/5/13
10/2/13
"Bright star, would I were stedfast as thou art--
Not in lone splendour hung aloft the night
And watching, with eternal lids apart,
Like nature's patient, sleepless Eremite,
The moving waters at their priestlike task
Of pure ablution round earth's human shores,
Or gazing on the new soft-fallen mask
Of snow upon the mountains and the moors--
No--yet still stedfast, still unchangeable,
Pillow'd upon my fair love's ripening breast,
To feel for ever its soft fall and swell,
Awake for ever in a sweet unrest,
Still, still to hear her tender-taken breath,
And so live ever--or else swoon to death. "
John Keats
Subscribe to:
Posts (Atom)