فردا قرار است سین را ببینم
بعد از پنج ماه
سین ازدواج کرده است
با مردی سبزه رو و قد بلند که لهجه ی اصفهانی غلیظی دارد
و حرف هایی به من می زند که شدیدا آن روی زنانه ام را بالا می آورد و عصبانی ام می کند
روزهای گرم و پخته ی چهلستون را بیاد می آورم
که ساعت ها در حالی که داخل دیوارها چسب تزریق می کردیم
با سین بحث می کردم در مورد اینکه
چرا حق طلاق و حق حضانت و تحصیل و خیلی حق های دیگرش را نمی خواهد
چرا باید همه چیز را بپذیرد
سکوت کند و لیست خواسته هایی که برای خودش داشته را تکه تکه کوتاه کند
شاید من نمی فهمم ،درک درستی از وضعیت و شرایط آدمها ندارم.
بیش از اندازه در جعبه ام فرو رفته ام که ببینم واقعا چه چیزهایی برای بقیه مهم است.