"It was so gorgeous it almost felt like sadness."B.Y

8/19/10

دفتر انشاهای قبلی را که نگاه کنی
متوجه می شی که به طرز غریبی
از پنجم ابتدایی تا اخر راهنمایی
شعار زده بود ه ام



مطمئن نیستم
اما اون دوره باید ادم غیر قابل تحملی بوده باشم


اخه یک بچه ی فینگیلی از جنگ و بدبختی و زلزله
یا حتی تولستوی و داستایوفسکی و فلسفه و تاریخ چی می فهمه؟



به خیال خودم جنگ و صلح می خوندم اون زمانها

:D

8/10/10


دارم روی این موضوع کار می کنم
که داخل کدام خیابان ها می شود بطری اب به دست گرفت
اب خورد
ادامس جوید
و شکلات میل کرد




ایام ماه مبارک رمضان است
باید به پیشواز رفت



من اینطوری به پیشواز می رم
ولم کنی وسط خیابون ساندویچ هم می خورم



چه باک!؟

:D

فکر می کنم 6 روز پیش پیاز خرد کردم


احساس می کنم هنوز دستهام بوی پیاز می دهند


جدیدا به بو حساس شدم شدیدا

توهم بویایی پیدا کردم


محتملا

8/8/10


من دوباره تف شده ام

بی توجه هستم به صحبت های بقیه
از صبح تا عصر تنها هستم
وقتی هم با بقیه هستم
نه میل حرف زدن دارم نه شنیدن


گاو بزرگی هستم

مایه ی تاسف هست که الان فهمیدم

با اقای طراحی کتاب هنر مدرن می خونیم

مثلا بحث می کنیم

اما در واقع هیچی نفهمیدیم

ملیکا فقط چشم و ابرو میاد و کلمات بزرگ تف می کنه بیرون

فهیمه فقط دلش می خواد یک سیلی بزنه توی گوش ملیکا

از فرید باید درخواست کرد صحبت کنه

صدف فقط ساکته

من فقط یک مشت اسم بلدم و یک مشت کار فقط دیده ام





اقای طراحی لبخند می زنه


نمی فهمه که ما چرا نمی فهمیم
سمر طلب کار همه هست
و فهیمه منتظر یک پسر باحال هنری
تند تند درس می خونه و تست می زنه
و من تاریخ ها و وقایع کتاب های مختلف را با هم مقایسه می کنم
و همه اش در حال خوندن هستم
چه درس و چه کتاب معمولی و گیجتر از همیشه


خسته شدم

و تو هم داری می ایی ایران

احتمالا یک مقداری عوض شده ام


مهم نیست

از روش این زندگی خسته شده ام


بدجوری منتظرم

8/7/10


یک مدت زیادی طول کشید تا من بلاخره فهمیدم
که به من ربطی نداره بقیه ی ادمها خصوصا
دخترها چه طوری برای بیرون لباس می پوشند
ارایش می کنند یا رفتار می کنند

8/1/10

من همیشه یک هیولا بودم خودم متوجه نمی شدم
اروم اروم چیزی مثل زهررا می ریختم روی روح ادمها
یواشکی و اروم و اروم زجر می کشیدند
از اون زخم های کوچولو که کنار هم می نشست و یک ناراحتی بزرگ را به وجود می اورد
انوقت همچنان برای همه فرشته بودم
زیادی همه فکر می کردند خوبم
به حرفهاشون گوش می کردم در حالی که حوصله ام سر می رفت
پشت سرشون کلی با خودم می خندیدم
انوقت اونها از صمیمی ترین دوستانشون جدا می شدند
در حالی که من همچنان همون دختر خوبه ای بودم که بحثم
از بقیه ی ادمهای دنیاشون جدا بود
از بس فهمیده بودم
از بس گوش می دادم
از بس هیچی نمی گفتم
مطلقا هیچ چیزی که اونها را ناراحت بکنه
انوقت لابه لای حرفهام توقعاتم می زد بیرون
هیچ وقت نفهمیدند
نمی تونستند بفهمند؟
که یواشکی و اهسته دارند ناراحت می شوند
دارم به نور فکر می کنم به نوری که بتونم تویش ذوب بشم
ادمهای دور و برم مطلقا وجود خارجی ندارند
ازشون متنفرم چون هیچ تاثیری توی زندگی من ندارند
فقط خودم هستم
که مطمئن نیستم هستم
بدنم مال خودم نیست
شاید خودم هم نیستم
چه اهمیتی داره؟
دلم می خواد حرف بزنی
فقط تعریف کنی
شاید تو هم خسته شدی از اینکه من همه اش نوشتم
تو هم بنویس
فکر می کنم یک جای قلبت گرفته
بدجوری هم گرفته
من خسته ام
شاید هم خالی ام
احساسی که همه ی ادمها داشته اند و دارند
اما هیچ وقت از حرفهای تو خسته نمی شدم و نمی شم
البته اگر می گذاشتم که حرفی بزنی
توی 17سالگی نمیشه یائسه شد؟؟
مثل این هست که انگار دارن ستون فقراتم را از گوشت جدا می کنند
یاد قصابی می افتم

7/25/10

من یک فکرهایی دارم
یا در حال داشتنشون هستم
تو چی؟
بدون روایت تصویری حالم گرفته است
زن برادرم خیلی بامزه هست
هرشب
صبر می کنه من مسواک بزنم و دستشویی برم بعد بهم شب بخیر بگه و بره بخوابه
به من بگو خر
من ذوق می کنم وقتی مثل امشب
نامزد جامعه شناس نویسنده و مترجم دختردایی امریکا رفته ی زیادی تحصیل کرده
دستش را می اندازه دور دختردایی ام و بهش می گه عزیزم
حالا باید نقطه کور شناسی انجام بدیم
که بفهمیم کدوم قسمت این قضیه چنان هیجان شدیدی ایجاد میکنه
می بخشی !تا مدت نامعلومی من نمی دونم باید چطوری اینجا روایت تصویری داشته باشم

7/22/10


رفتم تهران

فقط برای دیدن اون دوتا

متوجه که هستی؟من از اون شهر متنفرم

از خیابون های داغ و کم درخت

و حس بزرگی و گیجی و شلوغی

یک جور بی نظمی و اشفتگی



بودن در کنار اون همه ادم را نمی تونم تحمل کنم

7/21/10

مامان هم دوغ درست می کنه هم کره و پنیر و ماست و کشک
به همراه لواشک و پرمیوه و از این جور چیزها


کم کم دارم فکر می کنم بهتره تولیدی فلانی و دختر بزنه
شاید من هم بعد از اینکه ناامید شدم
راه اون را ادامه بدم



پنیر زیره دار نخور
خوشمزه نیست

7/17/10


رفتم جلسه ی قران
متوجهی؟؟؟جلسه ی قران

جالب بود در نوع خودش
فقط قسمت تفسیر و احکامش توی اون دنیا سیر می کردم
چون انگار داشت کتاب دینی مدرسه را دوباره روخوانی می کرد


اولش یک خانمی از مسافرت به کربلا یی که رفته بود حرف زد
و گریه هم کرد وسط هایش

خلاصه اینکه هیچ چیز جدیدی نداشت
یک نوع چهارچوب را پذیزفته بودند
و پیرامون همون بحث و سوال می کردند

یعنی می دونی؟ به نظر من حرفهاشون اگر بخواهم از نظر اونها نگاه کنم
دیگه جایی برای حرف و بحث نبود



اول جلسه اعلام کردند
که حضور من در جلسه را به فال نیک می گیرند
:D

این زندگی من هست
نصفش را خوابم
نصف دیگرش را هم به خواب دیدن می گذرانم

7/15/10


بعضی وقتها کلا بهتر هست که هیچی مهم نباشه




محترمانه لبخند هم نزدی , نزدی

7/14/10


همه دچار این توهم هستند که من بدجوری دارم درس می خونم

نمی دونم خودم دچار چه توهمی هستم
که اونها دچار توهم شدند




اون ادم خیلی بامزه هست


همیشه می گه
پسرها به ما توجه نمی کنند
پسرها به ما نگاه نمی کنند
ما که زشت هستیم
ما که فلان جور هستیم


خوب وقتی خودش تا حالا 10 تایی دوست پسر داشته
و خوشگل هست
من هم فکر می کنم چقدر بامزه هست
که اینطوری حرف می زنه
تا به طرف بر نخوره






راستش زیاد هم بامزه نیست

:D

7/11/10


سرم اونقدر درد می کنه

که انگار یک قلب دیگه توی استخون جمجمه ام هست
و در حد مرگ در حال تپیدن هست

7/6/10


Am I in love?

من خسته ام

یک کمی هم بی حوصله

یک مقدار زیادی هم تفاله هستم

و یک عالمه سطح


کلا رنگم سیاه شده


تف





















کار اموزی توی شرکت بابا این مزیت را داره که همه بدون دلیل





متوجه و علاقه مند هستند نسبت به تو




















این نمونه کارهام هست





اگر خواستی ببینی









به املای غلط اسمها توجه نکن





جدیدا دارم کور می شوم

گفت تو زیادی برهنه ای
احساساتت نسبت به هر کسی مشخصه
سیاست نداری
نباید بگذاری کسی بهت دسترسی پیدا کنه
باید راز داشته باشی
یک نوع کشش
یک روزی یک مردی توی زندگی ات پیدا می شه
اون نباید بفهمه که تو به چی فکر می کنی
:دی
اونقدرها هم که فکر می کردم دیوار نبودم

من

زیادی به نظر اقای طراحی اهمیت می دهم

به اینکه چه فکری میکنه

زیادی احترام قائلم

خسته شدم


تصمیم گرفت تا اخر عمرش مثل یک ادم زندگی کنه

اما خب یک سری چیزها محاسباتش را بهم ریخت

7/4/10


من شرمنده ام

فکر می کنم

به خاطر تک تک دقیقه ها و ساعتها و روزهام



تف

6/23/10







نمی دونم چرا
ولی
:D

این دخترها اصرار عجیبی دارند
که وقتی در مورد رابطه داشتن با پسرها و عشق و این جور چیزها
حرف می زنند
مرتبا به من یاد اوری کنند
که من قادر به درک چنین موضوعاتی نیستم
تا حالا در چنین حالی نبودم
عاشق نشدم و از اینجور حرفها
به نظرت اصلا چرا در مورد این چیزها با من حرف می زنند؟
با توجه به اینکه من نمی فهمم
!!

تو می دونی فرق بین

گشت امنیت اخلاقی با گشت نسبت و گشت پیشگیری چی هست؟

لازمه بدونم

6/22/10


یادت باشه توی صفحه ی فیس بوک در مورد سورپرایزهایی

که قرار هست اتفاق بیفتند حرف نزنی





عصر اطلاعاته جانم


:D

من ادم مزخرفی ام

اول صبر کردم ببینمش

و وقتی مطمئن شدم تیپ خوبی داره

بردمش کافه ی دیروز و امروز








تف به سرتا پام

گفت چون شلوار لی پوشیدیم بهمون کارنامه نمی دهند
و مانتوی سرمه ای
برای همین یک چادر را نوبتی استفاده کردیم
هر 23 نفر
انوقت بهمون کارنامه داد
خدای احمق ها

6/20/10

که 10 اگوست می ایی ایران!؟
هنوز هم می تونم سورپرایز بشم
:D

من اصلا علاقه ندارم

اون دختر را دوباره ببینم

از گذشته ها میاد

اون موقع فکر می کرد من دوستش هستم

حالا هم فکر می کنه هنوز می تونم باشم

از اولش هم از همه نظر فرق داشتیم

فرهنگی سوادی خانوادگی شعوری

امیدوارم فردا شبیه این دلسوزهای احمق نباشم

6/16/10


عنوان فردا صبح:کارنامه ها به دست مامان ها می رسند




من اگر دینی را مردود بشم باید خوشحال باشم یا ناراحت؟


مامان داره با ورزش نکردن و خوردن من مشکل پیدا می کنه

هنوز 5 کیلو تا 60 کیلو مونده

اما افتادم روی اون دنده ام

ناراحتم و بیکارم و تنهام و کسل

برای همین فقط می خورم

یادته؟

قبلا فقط وقتی با هم بیرون می رفتیم

مواد ضاله(؟!) می خوردم

احمقم


من بدجوری دارم در مورد خودم حرف می زنم

فقط خودم و خودم

بیشتر از همیشه










نگرانم






می دونی؟



دیشب همه فکر می کردند ما دوتا مست کردیم




دایی نگران شده بود که به ذخیره ی مشروباتش دستبرد زده باشیم
اینقدرها هم خل نشده بودیم؟؟!!هان؟؟

6/8/10












برای اتش افروز




What would I do without a freind like U?

6/6/10


Hum!

What do u think?!




I'm 17 now!

به اقای طراحی گفتم دیگه نمی خوام طراحی کنم و نقاشی کنم

گفتم تا حالا براساس بقیه راجع به خودم تصمیم می گرفتم

اما می خوام همه چیز را ول کنم از اول شروع کنم





اون نشست روی صندلی

طبق معمول از من توضیح خواست

لبخند زد

چشمهایش نگران بود





گفت:مهم نیست

اما می تونی همیشه روی حمایت و کمک ما حساب کنی



گاهی وقتها ممکنه دلم برای اقای طراحی و خانومش تنگ بشه


6/4/10


توی فلشم که گمش کردی

کار های 124تا نقاش و جسمه ساز بود

از هر کدوم حداقل 20 تا 30 تا کار

خودم همه را مرتب کرده بودم و پیدا کرده بودم

و طبقه بندی کرده بودم


جز اونی که توی فلشم بود

دیگه نداشتم









به من بگو خر

که بااینکه کلی حالم گرفته شد

و دم گریه بودم

به تو لبخند زدم

و گفتم اشکالی نداره