یک زمانی هست که زندگی ادمها به پایان می رسه ولی نه عمرشون
لحظه ای که بعدش هیچ چیزی اهمیت نداره
زندگی می کنند چون زنده هستند
یک نقطه
نقطه ای که هم اوج داستانه و هم پایان داستان
توی کتاب کافکا در کرانه خیلی قشنگ در مورد این نقطه حرف می زنه:
وقتی عقربه های زمان خارج از روحت از حرکت می ایستند
زمان خارج از تو در جریانه ولی تاثیری بر تو نمی گذاره
تو یکتابهای دیگه هم زیاد درموردش گفتند
حتی نگفتند ولی از لفافی که دور داستان پیچیده شده
این را می فهمی
استعاره و تمثیل و تخیل
واقعا جالبه
من دارم بلاخره فکر میکنم
لحظه ای که بعدش هیچ چیزی اهمیت نداره
زندگی می کنند چون زنده هستند
یک نقطه
نقطه ای که هم اوج داستانه و هم پایان داستان
توی کتاب کافکا در کرانه خیلی قشنگ در مورد این نقطه حرف می زنه:
وقتی عقربه های زمان خارج از روحت از حرکت می ایستند
زمان خارج از تو در جریانه ولی تاثیری بر تو نمی گذاره
تو یکتابهای دیگه هم زیاد درموردش گفتند
حتی نگفتند ولی از لفافی که دور داستان پیچیده شده
این را می فهمی
استعاره و تمثیل و تخیل
واقعا جالبه
من دارم بلاخره فکر میکنم