"It was so gorgeous it almost felt like sadness."B.Y

12/1/11


فکر می کنی ممکنه همه چیز متفاوت بشه
نشستی بین دخترهایی که دوستات هستند
و مردان جوانی که یک روزی فقط دست زیر چونه نگاهشون می کردی
الان هم فرقی نکرده فقط دخترها.دوستات هم به جمع اونهایی که باید نگاهشون کنی پیوسته اند
2ساعتی فقط می شنوی که به هم تیکه می اندازند مسخره می کنند
 شوما ها را در مورد اینکه دهه ی هفتادی هستید
و یا وارد روابط احمقانه ای می شوند و نخ پشت نخ سیگار می کشند
اون وقت تو همه را مهمون می کنی
همینطور الکی
برای بگی تو هم اونجایی بین اونها
کسی هم اهمیت نمی ده
پس شیرشکلاتت را می خوری قورت قورت
و در حالی که تبدیل شدی به یک دودکش سیار بلند می شی
رو به ادمهایی که نمی بیننت سری تکون می دی
و می ری بیرون از کافه
ولی خوب چون کافه داخل حیاط کاشانه هست
در واقع بیرون نمی ری و می روی داخل
و منتظر معجزه ای یحتملا
یک نفر صدام می زنه
توی کوچه ها
توی خونه
شاید هم فقط یک زمزمه ی در گوشی باشه
من فقط می شنوم
مثل اکویی هست که ازگذشته می یاد
حرفهام را و فکرهام را ذخیره می کنم
 که بهترین وقت برای ادمی حرف بزنم
که بهم گوش بده و یک ذره جالب باشم برایش
یک عالم صبر می کنم 
ولی اخرش بدترین موقع با کسی حرف می زنم
که بربر نگاهم می کنه هیچی نداره که بگه


صبر کردم و صبر
نقاشی هام را به هیچ کس نشون ندادم
که موقع مناسب به اقای طراحی نشون بدم
بدترین موقع شد
همینطور ورق زد
با زنگ تلفن دفتررا داد دستم و بلند شد و رفت




هنوز بزرگ نشدم
:((((
Final paragraphs:
She walks with a limp to this day, although no one in the Stormhold
would ever remark upon it, any more than they dare 
remark upon the way she glitters and shines, upon occasion
, in the darkness.
They say that each night, when the duties of state permit
, she climbs, on foot, and limps, alone, to the highest peak of the palace
, where she stands for hour after hour, seeming not to notice the cold peak winds.
She says nothing at all, but simply stares upward into the dark sky and watches, 
with sad eyes, the slow dance of the infinite stars.


یک افسانه ی جدید بدون پایان خوش
بیشتر داستان تنهایی یک ستاره هست 
بر روی زمین
حتی اون موقعی که عشق را پیدا می کنه





11/27/11

پوف
این واقعا وحشتناک هست که چیزی برای گفتن ندارم
حتی برای خودم

فرقش فقط این شده
که مدرسه نمی روم و می روم دانشگاه



تف
اون:همچنان با کسی نیستی؟
جی:نه!؟
اون:پس به چی فکر می کنی؟ملیکا قبلا با کسی بوده حالا نیست ولی بهش فکر می کنه
خیلی دلم می خواد بفهمم تو به چی فکر می کنی؟! چی کار می کنی!؟
جی:لابد به این که با کسی نیستم فکر می کنم





:):

11/12/11

من یک شاعر کشف کردم
یک زن
یک جورهایی گوشه های تاریخ نشسته بود
یک برادر نقاش داشت
که در دوران خودش و سبکی که بهش می گفتند
پیش رافائلی معروف بود
مدل نقاشی هاش خواهرش بوده


We lack, yet cannot fix upon the lack:
Not this, nor that; yet somewhat, certainly.
We see the things we do not yearn to see
Around us: and what see we glancing back?
Lost hopes that leave our hearts upon the rack,
Hopes that were never ours yet seemed to be,
For which we steered on life's salt stormy sea
Braving the sunstroke and the frozen pack.
If thus to look behind is all in vain,
And all in vain to look to left or right,
Why face we not our future once again,
Launching with hardier hearts across the main,
Straining dim eyes to catch the invisible sight,
And strong to bear ourselves in patient pain?


from 'Later Life'-Christina Rossetti

تصمیم گرفتیم همین جا به همه چیز خاتمه بدیم
به چیزهایی که از اولش هم نداشتیم

11/8/11

باعث تاسف بوده
که تا الان با مرد جوانی مثل اون اشنا نشده بودم




:D
ممکنه یکهو نسلی که خانه و زمین را تحویل می گیرند
همه چیز را رها کنند و بروند
و روستا ی ده دوازده خونه ای باقی  بمونه
و یک عالم شن های روان



این کار یعنی زیر ماسه کردن روستا
زیاد هم طول نمی کشه
حدااکثر 2تا 3ماه




ممکنه زیر  اون تل های ماسه
روستاهایی باشند و
خاطره هایی


11/3/11

U are fighting over sth that is no longer ur's...

 دوست دارم بخوابم
 یا خودم را گم و گور کنم
چون اینطوری مجبور نیستم
هی از خودم 
بپرسم
امروز چی وجود داره که برایش زندگی کنم!؟





یحتملا احمقم
یک جای خالی هست
یک جای خالی
اصلا جای خوبی نیست
چون خالی هست
وخالی بودنش را 
هی نشون می ده














11/1/11


He thinks im a hardhearted and senseless girl
that i have no imagination and no kindness toward people
He prejudge everyone on their reactions to
none important matters and
believes that an artist should be sweet and kind
and art mostly means beautiful things.
I dont think about myself as an artist
and i dont believe in sweetness and kindness in art
but i also dont believe that he knows a
thing about me to misjudge me like that......



:D

10/29/11



بعد از مدت ها
من کلی تهران را دوست داشتم
کلی با برادر حرف زدم
کلی بارون خوردم
کلی تهران گردی کردم



رفتم تهران که اون را نجات بدم
از دست همون مردهای جوانی که دلمون می خواست باهاشون باشیم
دیدم من طبق معمول زود نگران شدم
و دل سوزوندم
اون در این موارد خیلی پیشرفته است
همیشه یکی هست که مثلا باید
از دستش اون را نجات بدی






بعدش کلا دیگه اون مهم نبود
دوستی احمقانه مون هم مهم نبود







فقط من بودم و تهران و بارون ویک جای خالی

10/22/11


من که به خودم اعتماد ندارم
شاید تو داشته باشی
اعتماد
به من





:(

10/20/11

از سرویس های اطلاعاتی خبر رسید که
اونها
همون هایی که در کلاس با من بودند
با من در کلاس اقای طراحی
مثلا دوست های خودم بودند
فکر می کردند که را بطه ی من
و اقای طراحی
چیزی بیشتر از را بطه ی استاد و شاگرد هست
یک رابطه ی خاص
رابطه ی خاص کذایی





دوشیزه جی فعلا تا یک مدت نامعلومی خجالت زده هست
از خودش و از دنیا



تف
اون ناراحت ونگران بود

نمی دونم چرا این قضیه ی
دختر شهرستانی و پسر تهرانی همیشه پیش می یاد




:((((

10/19/11


اون هرشب تیاتر و سینما و گالری
ولو هست
تهران برایش بهشت بوده
بهشت اون

کلی فیلم دیده
کلی کلی کلی کلی


ویک خبری هست
اون پشت تلفن هیجان زده هست
تا زودتر برگرده و تعریف کنه
به تصویر بکشه
تصویر
تصویر




حدس می زنم پای مرد جوانی درمیان باشه
همون ها که یک وقتی ما
دست زیرچونه از دور نگاهشون می کردیم





:D
نتبنمالنتلبارتلاتب ذنتابتمنبانت تثابتنا نبتانتاقهع
صث در ذدئخهع83غث خهثعخ83غقتندبنیحبکش
تباعهغابهع غثصهغب صهث اثبهعلمهثبغغبعه
صغ ثهی ثبهعلصثعغبلصغ
عثلبهغث ثثغ
بعهمهعصلبغص
مابنثلقبلثغقلبثلبرشالبعهاسیعه
تیباهشغبهعغلبغهلغسلی
ذبتالیعغلبعغفلچ
تارعهغ7هتتصه
نتبعاشهع
یتبهعغهبفغعثفلسعفبشهعفغثغ8خغبصس








میس جی در حالت استفراغ کلمات
:D

بعضی ها خوشگل هستند
جذاب و بی سابقه
ولی وقتی دهنشون را باز می کنند

ارزو می کنی همون طور ساکت مونده بودند
و تو فقط زیبایی ظاهریشون را تحسین می کردی




:دی

10/13/11


I dont know how to put it
but everyday passing by me
i think about that moment,
the moment i dont want to be here
anymore;the moment of disappearance .







اون پسر مربوطه را دید
توی کافه کلی گریه کرد
من اشک هاش را تماشا کردم
بیرون رفتیم
یک کم خیابون گردی کردیم
دوباره پسر مربوطه را دید
دوباره کلی گریه کرد
من اشک هاش را تماشا کردم




و



عصرمون به پایان رسید

10/12/11


ببین دخترم
ابنو یادت باشه
مردم علاقه ای به شنیدن حرفهات ندارند









They dont want to hear ur story!

10/11/11

به من بگو احمق












احمق

یک ارشد بود
توی گوشی اش به طرف گفت یک نمونه گچ دارم
ببرش ازمایشگاه دانشگاه اصفهان ازمایش فلان

در اون لحظه زندگی من متحول شد برای همیشه
تصمیم گرفتم برای اولین بار فرار نکنم
و بروم جلو
جلو
جلو
جلو


:دی

هر روز صبح توی خوابی و بیداری
یک صدایی می گه برای چی بلند می شی؟هدفی داری؟
قراره اتفاقی بیفته؟مگه فرقی هم می کنه امروز با بقیه ی روزها؟




و هیچ جوابی نیست
گرمای پتو هست و خنکی صبح زود و من

10/10/11

U are not even close to the words 'charming' and 'beautiful'.

10/8/11


مثل یک لامپ شده
یک لامپ کم اهمیت توی دستشویی حیاط
هی خاموش و روشن می شه
کم و زیاد می شه
پر پر می زنه


زندگی ام را می گم
I took a deep breath and listened to the old brag of my heart: I am, I am, I am



Sylvia Plath

10/7/11

دوباره می خوای کوتاه کنی؟بهتر نیست دیگه موهات را بلند بگذاری؟
وقتش شده به این دخترها بپیوندی

نه!می خوام یک چیزی را به خودم ثابت کنم
که نمی دونم چی هست




:(:

10/6/11

شین!من خیلی وقته گمت کردم



:(

10/5/11




اقای طراحی لبخند می زنه
همچنان

Miss G & uni

Miss G: i'm so f*cking tired and angry .
i wanna kick someone's ass really hard!

Mom:Are u on ur period?hah?..:D

Miss G:Ahhhhhhhhh...(roaring)



اون جای خالی پسر را توی تک تک لحظاتش می شماره
اون توی خیابون های تهران گم می شه و
تند تند راه می ره تا قبل از نه خوابگاه باشه
اون دنبال پسرها می دوه و التماس می کنه
اون مطمئنه سکس تنها راه موجوده
اون جیغ می زنه خسته شدم


و دوشیزه جی سایه چشم مشکی می زنه
و شبیه یک ازدها می شه
یک ازدها بدون اتش

10/3/11

راستش من حال ندارم
حوصله ندارم
فعلا تا یک مدتی هیچی ندارم





:))))))))))))):
به اون گفت:اگر با هدف پسرها می یای دانشگاه تهران
یا بی خود به خودت زحمت نده یا کلا هدفت را عوض کن


:دی

9/28/11

مرمت اثار قبول می شوم
و می خوام گم و گور بشم


ترجیحا در بیابان

ولی در عوض توی راهروها و اتاق های دانشکده
و کوچه های محله های ارمنی گم و گور می شوم

بدون شجاعت پرسیدن





9/21/11

من حتی جرات دیوونه شدن و افسرده شدن را ندارم


:(
اقای طراحی از اون لبخندهای متعجب شرمنده زد
وقتی کار را از زیر دستش کشیدم بیرون



در دوران حیوانیت به سر می برم




:(
من از ریاضی متنفرم
از اعداد
فاصله ها را اندازه نمی گیرم
و تعداد و دفعات را
ولی به ساعت معتادم
به ثانیه ها و دقیقه ها




چیزی که در حقیقت وجود نداره را اندازه می گیریم

9/17/11

U know what?
Im just tired 






T.I.R.E.D








9/16/11

عشق عشق عشق
یک عالم قلب های شکسته
اشک های ریخته شده
یک عالم پسر بدحنس مزخرف
یک عالم فحش و ناسزا
یک گله دختر اشفته
من چیپس و پنیرم را می خورم
به همه اشون لبخند می زنم
اونها شیک ها و بستنی هاشون را بالا و پایین می کنند
و به این فکر می کنند که چرا اونقدر ارزش ندارند
که کسی باهاشون بمونه






چیپس و پنیرم را با دست می گذارم توی دهنم
انگشتهام را با زبونم پاک می کنم
و نظر خردمندانه ام را صادر می کنم

یک کم به خودتون استراحت بدید










:D

9/13/11

مرد جوان:حسابی بزرگ شدی هاجی! خانم شدی
جی با نیش باز:ممنون!در مورد شوما نمی تونم این حرف را بزنم چون از اول بزرگ بودید





یکی باید در اون لحظه بهم شلیک می کرد


9/12/11

اقای طراحی به کارها اشاره می کنه
یک ذره حرف از نقطه قوت کارها نمی زنه

یکراست به این موضوع اشاره می کنه
که تو چرا خودت را نمی تونی بکشی
اگر من قبلا این حالت ها را توی تو ندیده بودم نمی فهمیدم اینها تو هستند
بعد هی گفت و گفت وگفت







بگذار روراست باشیم
تا اخر که نمی شه نسبت به چنین حرف هایی لبخند زد
مامان و بابا عاشق ازادی با یک عالم خط و مرز هستند
معتقد به اینکه ازادی یک عالم مسئولیت ها
و خط قرمز های نامرئی همراه خودش داره


نمی دونم با کدوم قسمتش مشکل دارم

9/11/11

رابطه ی مستقیمی وجود داره بین سگ اخلاق شدنم 
و حذف شدنم توسط بقیه



X-(

9/9/11

از بی سواد بودن خودم می ترسم


:(

9/8/11









For Shin...

U know Shin,i dont wanna erase my memory,i want to remember that night clearly .
We were at the park and sky was red because of city lights,there was this smell...smell of wet grass!back then i was the freest girl..i felt free like the wind...
and our walk through silence of that alley colored by red light...i dont want to lose those images and feelings ...!



:)

9/6/11

می دونی؟
فکر کنم من دیگه نمی دونم
من از پرفورمنس متنفرم
فکر کنم ربطی داره به اینکه از لحاظ اجتماعی پسیو هستم

نمی دونم با خودم چی کار کنم اونجا


فکر کنم برای همین با فاصله گذاری
بین اثر هنری و تماشاگر بیشتر دم خور باشم



احمقانه ام

کافه-بعدازظهر-داخلی

دوشیزه جی مکث می کنه:خب حالا پشت سر کی غیبت کنیم؟
اعتراقات روسو را برای دومین بار می خونم
می رم استخر فقط برای اینکه عصای دست مامانم باشم
ولگردی هام توی خیابون های شهر شروع می شه
به این نتیجه می رسم که عاشق این شهر لعنتی هستم
دوباره تنها می شم
زمان را به شدت می کشم
در به در دنبال کسی می گردم که باهام بیاد بیرون
شب ها نمی تونم بخوابم و صبح ها نمی تونم بیدار باشم
به طرز احمقانه ای به صدای نفس های اقای طراحی کنار گوشم فکر می کنم
وقتی که خم می شه تا چیزی را برام توضیح بده



کی اعترافات یک ادم دیگه را 2دفعه می خونه؟
اون هم یک فیلسوف نابغه ی رمانتیک
حدود 754صفحه در2کم نیست


:))):
بگذار روراست باشیم
اگر یکی دیگه بودم عاشق اقای طراحی می شدم

9/5/11

اون زد زیر گریه گفت نمی تونه کنکور عملی قبول بشه
اون بخاطر اصرار اقای ترسیم فنی انتخاب اول طراحی صنعتی زد
اون از بس کارش خوب هست بجای پرسپکتیو یک نقطه ای طراحی ساختمان کرد و پلان کشید
اون با دوست پسرش سیگار دود می کنه در انتراکت های کلاس طراحی
اون طراحی اش را پاره می کنه و می گه بی خیالش کار من از همه بدترهست

دوشیزه جی...خوابه؟؟

اقای طراحی به دخترهای 18ساله خل و چل نگاه می کنه
پوزخند می زنه:کی باورش می شه شماها می خواهید دانشجو بشید؟
زیادی کوچولو هستید برای دانشگاه رفتن


:دی
Every lost souls in this world needs a path lighted
with every possible shinning objects..
some will find this path
some continue walking in blindness...





پ.ن:شبیه این متن های مذهبی شد

9/2/11


می دونی؟
من عادت ندارم بوی شامپو بدن دخترانه نیواا بدم
یا بوی شامپوی سر سان سیلک
خط چشم نمی کشم
کرم هم نمی زنم
از ویت هم استفاده نمی کنم


ولی خب اولین بار توی حمام برادر و زن برادرم
بوی نیواا و سان سیلک پیدا کردم
زن برادرم یادم داد پلک چشمم را بکشم
و کرم را دایره وار بزنم


دلم تنگ شده فکر کنم
برای همین هست که بوی شامپوی بدن دخترانه نیواا می دم


:(:

8/28/11




می دونی شین؟




دلم برای روزهایی که با هم هستیم تنگ می شه









پ.ن:خودمون را خیلی رمانتیک و کلاسیک فرض کردم ؟نه؟...:دی



U dont want to be that girl;define in only 25 words?hah?

being just A Girl is not enough...

8/22/11


گفت تو تا حالا لذت بوسیده شدن از طرف یک مرد را تجربه کردی؟

گفتم اگر تجربه کرده باشم هم لذتش را با تو در میان نمی گذارم




این دخترها....که ادای روشنفکرها را درمی اورند
سیگار می کشند..عینک می زنند و با کتاب رزه می روند
فاجعه ای هستند...مسلم



والا

8/18/11


I was there,hoping everything would last forever...


یادت باشه
..قول بده به یادت می سپاری
که با هم رفتیم اونجا
رسیدیم به اونجا
جایی که دیگه راهی برای رفتن نمونده بود
یک عالم کتاب های نخونده هست



باید بیشتر از این صبر کنم


:):

اقای طراحی همچنان لبخند می زنه
می گه چه روسری خوشرنگی سرت کردی
کارها را نگاه می کنه
سر تکون می ده که جدیدا صبور تر شدی در مورد کارها


پسره می پرسه:خیلی تنها بودید انگار؟
شونه بالا می اندازم
اقای طراحی سر تکون می ده



انتخاب اولم می زنم مرمت اثار
بعد باستان شناسی


خسته ام

دلم می خواد گم و گور بشم
ترجیحا در بیابان



8/12/11


من را همیشه می تونی اونجا پیدا کنی
فکر می کنم هنوز سر کوچه ایستادم
یک پا به دیوار تکیه دادم
دست به سینه
به ادمها نگاه می کنم
و به اون که طرف دیگه ی کوچه ایستاده
تا با پسر حرف بزنه



من منتظرم




فکر کنم هنوز اونجام

8/5/11

اره اره
فکر کنم دلم می خواد که دانشگاه مورد نظر قبول بشم






احمقم
:((((((((((((