"It was so gorgeous it almost felt like sadness."B.Y

9/6/12


بعد از یک مدتی که حرف نزنی
بقیه حتی اگر توی این توهم باشند
که می خواهند حرفهایت را بشنوند
چیزی به گوششون نمی رسه

9/3/12

I met my Mr.Darcy

now i can rest in peace.




:)))

9/1/12

گفت:دوستت
چه خانم قشنگی هست


8/29/12

ببین ادم باید چقدر تنها باشه
که نقاش پیشکسوت باشه
اما بمیره
و15روز کسی بهش سر نزنه
و جسدش 15 روز همون جایی
که مرده باقی بمونه



تف

8/26/12





دوست قشنگ بی تصویرم


خودم را تصور می کنم
کنار پنجره
نشسته
تکیه داده به بالش بزرگ نرم
سیگار می کشم
همه جا ساکته
باد خنک می زند تو
دود سیگار می زند تو صورتم
به سرفه می افتم
می خندم

تموم هفته را با این تصویر می گذرونم




در خانه تکانی "دوست عزیز"به این برخوردم



"شعله می گوید از ادمهای بااحساس متنفر است به احساسات خودش هم اهمیت نمی دهد  دکتر می شود در امد خوب خانه ی خوب ماشین خوب و بعد به قول خودش حال کردن و تفریح کردن را شروع می کند اگر خواست ازدواج می کند و بچه ابدا و اصلا!مسیر زندگی اش معلوم است!یک جوری که انگار می تواند روز مرگش را هم بگوید !....من هم می خندم به حرفهایش و می گویم:20 سال دیگر من زنگ می زنم به تو و می گویم در بدترین محله ی پاریس بدون یک شاهی پول هستم! ادرس می دهم و تو چون خیلی منفعتی هستی حساب می کنی بیایی دنبالم و کمکم کنی یا نیایی دنبالم! اگر ایندفعه به احساساتت مراجعه کنی با اولین پرواز خودت را به من  می رسانی و مرا از فلاکت نجات می دهی!.....شعله همیشه لبخند می زند به حرفها و فکرهای من !می گوید تو زیادی خودت را درگیر فکر کردن می کنی!به درس  فکر کن و هدفت درس باشد!."




'به گمانم بزرگ شدیم
می روم کلاس رانندگی
می شوم اون دختره
با لاک مشکی
 بداخلاق و سگ
و چرت و پرت های 
پسرها را گوش می کنم
وقتی از کنارم می گذرند
و از کلاس که برمی گردم
 بو می کشم
 اسمان نصف جهان مدتی است
بوی باران می دهد




سرهنگ راهنمایی رانندگی با بی اعتنایی دست در هوا تکان می دهد:موضوع مهمی نبود
پسربچه ی هشت ساله از پنجره ی ماشین افتاده بود
بیرون
دو تکه شده بود




بعد همه خندیدیم-

8/18/12

زلزله یک زنگ خطره
برای ترس قدیمی ام
ترس می زنه بالا
شاید هم پایین
یکجایی
دورو بر
قلب و ریه و قفسه سینه گیر می کنه
فشار می یاره
باعث می شه
توی تختخواب
توی تاریکی
بشینم
و یکجورهایی
زار بزنم
برای خودم
برای بقیه




برای اینکه بروم و پیش مامان و بابام بخوابم
زیادی بزرگ شدم


What a shame!
بازگشت از شمال سبز چسبناک
به نصف جهان خاکی گرم
بعد از باز شدن چمدان ها
خستگی درکردن ها
استفاده از اینترنت و تلویزیون مثل
یک قحطی زده
دوشیزه جی بر روی تخت ولو می شود
و جای خالی شین
با غلظت بیشتری 
بیرون می زند
پدر گرام ساعت ها صحبت می کنه
دوشیزه جی ساعت ها صدا را یواشکی ضبط می کنه
از ترس فردا
از ترس نبودن ها
برای موقعی که هیچکس نیست
که روبه رویش بشینه
و خیلی ساده بگه
می دونی که خیلی برای من ارزشمندی

8/6/12

نیازمند بغل
با قابلیت سکوت چند ساعته








انگارا بالش

7/28/12

اعصاب کتاب خوندن ندارم
معجزه ای هست که هر 19سال یکبار اتفاق می افته یقینا
اون در مورد پسر حرف می زنه
پسر باهوش خاص متفاوت کم حرف
پسر کتابخوان باسواد فیلم بین سیگار کش
در مورد یک دوست صمیمی معمولی


من مثل احمق ها گوش می دم
و تجربیات هالیوودی ام را زیر و رو می کنم
اونها را تصویر می کنم
 که درچند سال اینده دیگه دوست صمیمی معمولی نیستند





تف

7/10/12

آ
ق
ا
ی
ط
ر
ا
ح
ی




چهره ام برام غریبه است
نمی تونم خودم را تصور
وتصویر
ت.ص کنم
شاید هم نمی تونم
خودم را ارزو کنم





''We'll be friends forever,wont we Pooh?asked Piglet.
Even longer,Pooh answered''










Winnie The Pooh


اِم!مریم جون خودتون هستید؟
نه!من عاطفه جون هستم
از توی ماشین داد زد گفت
یک کم به خودت بِرِس خانوم

7/2/12

می خوام رویایی را زندگی کنم که مال خودم نیست
اشتباهی به هم بافتم این رویا را



:D

6/23/12

''At the end, u came back to ur hometown 
to the beginning , realizing that u could'v chosen  another way of living , u could'v lived another life .''

6/7/12

''I came to this place searching
 for somewhere to die,so what in the world am i still doing here?''


و
برای لحظاتی چند جادوی نانا ما را می گیرد
چشم بصیرتم
اقای طراحی را می بینه
که بعد از حرف های
هزار باره ی من
خمیازه ای
شدید،کشداروخُردکننده
می کشد
هنور وقتی به هم می رسیم
من از فیلم های ترسناک و شبح ها حرف می زنم
یادم رفته
پسر دیگه بزرگ شده
مردی شده برای خودش
و من این پسر جدید را نمی شناسم

دختر دایی نهم به خودش می گه سوپر ُپکیده 
وقتی خیلی لطف داشته باشه از کلمه ی نیمه بینا استفاده می کنه
همیشه دوست داشتم
از رنگ ها برایش حرف بزنم
ساعتها از تصاویر صحبت کنم
لباس ها و گوشواره هایی که دوست دارم را از نزدیک نشونش بدم
در مورد عکس ها صحبت کنم
نقاشی ها


نمی دونم

فکر کنم دوست دارم چشم هام را باهاش شریک بشم

♥ 

6/6/12

 هرچقدر فرار کنی اخرش 
می رسی به خودت



نوزده سال دیگه به خودم می گم یک عمر گذشت







6/2/12

 


 جای خالی را نمی شود
با خاک پوشاند
 
من و مامانم دوران خوشی را می گذرونیم
نصیحت ها و دلداری هامون را
هی به همدیگر پاس می دیم



:))))))))

5/31/12

''هیچ چیز از نو شروع نشده،بلکه فقط منشعب از چیزی است که قبلا وجود داشته''


S.P






خواب دیدم دوباره برگشتم اونجا
به اون خونه ی قدیمی
متروک
دوربین دستم بود
می خواستم دوباره عکس بگیرم
تو خواب به خودم 
گفتم اون دفعه از فلان زاویه عکس نگرفتم
برم از اونجا بگیرم
همه چیز خاکستری بود
 مثل اینکه توی خود عکس قبلی گیر کرده بودم


عذر می خوام که در چهارچوب 
انتظاراتتون نمی گُنجم




:D
They think that u have feelings for them just
 because u are smiling and acting nice and friendly...
.  



And it just make me so mad and embarrassed...

5/29/12

فعلا  دوست دارم در بغل
یک بشری فقط زار بزنم














:((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((
استاد ترسیم:خانم ن شما با اون همه وجاهت ازتون چنین ارائه ای انتظار نداشتم
تیک عصبی بودند یعنی اون کارها؟



و من تا مدت مدیدی سرخ و شرمنده اشک الود و دوباره شرمنده و خجالت زده هستم



یعنی افتضاح کردم

تف

5/26/12

دوست دارم این خرداد پرحادثه
که همه بهش عادت کرده اند
زودتر تموم بشه




برای بار هزارم با این تصمیم میرم پیش اقای طراحی 
که قید کلاس و نقاشی را بزنم
برای بار هزارم اقای طراحی یک جوری
حرف می زنه و نگاه می کنه
که بعدش کاغذ و ماژیک هام را در میارم

هَمچین مصمم برای انجام کار


:)))):

5/24/12

داشتم فکر می کردم خودم را بندازم از یک جایی پایین

دور هم یک کم بخندیم



:((((:

5/15/12







For Shin





''How  long can u suppress ur own desires?
Until u understand that in doing so will destroy urself.''



بابا می گه
ما نگران هستیم
به عنوان دو نفر دیگه که باهات زندگی می کنیم


اولین بار هست که اون بهم می گه
یک کم حرف بزن
برامون تعریف کن
استاد شیمی نگاه عجیبی داره
تمام بچه ها را با خونسردی عجیبی تماشا می کنه
از سر تا کف
سیگار می کشه
و وقتی ساکته
انگار توی یک دنیای دیگه هست
یک لحظه وسط درس دادن
از بس به یکی خیره شده
یادش می ره همه چیز
مکث می کنه
توی چشمهای طرف نگاه می کنه
انگار می گه من همه چیزرا می دونم
می فهمم به چی فکر می کنی

دخترهای دانشگاه عاشقش هستند
و همه موقع درس دادن
نگاه زیر می اندازند
مبادا استاد
توی چشمهاشون خیره بشه
یواشکی بگه
می فهمم که داری به چی فکر می کنی







چای عطر بهار نارنج داره
چای می خورم با بوی شیراز توی... دماغم ...مغزم و روزهام
عصرها را به نشستن کنار مادی می گذرونم
سبز سبز و خارش اور و دل تنگ کننده
خیلی وقته لاک نمی زنم
شلوار جین می پوشم مانتوی رنگ و رو رفته ی سرمه ای
کفش ادیداس و یه مقنعه می کشم سرم
به ردیف مانتو های هنری توی کمدم نگاه می کنم
و می ترسم

سرگرمی جدید پیدا می کنم
خرده ریزهای کوچکی
به عنوان یادگاری
برای شین می خرم

دفتر خاطرات نمی نویسم
کمیک بوک می خونم
داستان های زرد و سطحی


اخبار گوش می دم
روی مبل جابه جا می شم
به این فکر می کنم که یک
موقع می خواستم رئیس جمهور بشم




خیلی وقته دنیا رنگ نداره
دنیای بی رنگ کم خون





افسار افکارم از دستم در رفته
متاسفانه رم نکرده اند
 در یک حلقه به دور
خود می چرخند

5/5/12

وقتی می فهمی تنهایی
که می خوای بری کفش بخری
وکسی نیست همراهی کنه


:(((

5/4/12




چی می شد اگر تو هم می گفتی


می نوشتی


من می خوندم




اقای طراحی
اگر تصمیم گرفت جلسه ی
دیگه
من را کتک بزنه

بهش کاملا حق می دم




:((((((((((((
قرار گذاشتیم3تا پیر دختر باشیم
من و 2تا دختر دایی هام

یک خونه ی قدیمی توی یک محله قدیمی
را انتخاب کنیم برای زندگی

که همه ی بچه ها ازش بترسند
داستانی سرزبون ها باشه
من باب اینکه 3تا جادوگر بدجنس
توی خونه ی انتهای کوچه
زندگی می کنند
چراغ های خونه که روشن و خاموش بشوند
مردم به خودشون بلرزند
هر ازگاهی برای محکم کاری
دود بنفش هم از دودکش بدیم بالا






برای اینده کلی برنامه ریختیم

چی فکر کردی...!!!؟؟؟



:)))))))))))))
بعد از قرنی همدیگر را دیدیم
اولین چیزی که پرسید
این بود:با کسی دوست شدی یا نه؟




می دونستم اینقدر همه مشتاق هستند
من دوست پسر پیدا کنم
زودتر خودم استین بالا می زدم



:))))))):
دایی پنجم یک زمانی یک غول بود
غول با سیبیل های مشکی
می ایستاد توی پاگرد ساختمان
یا توی پارکینگ
جرات نمی کردی برای
دوچرخه سواری ازخونه بیای بیرون

الان غول نیست
عکس های فیس بوک را لایک می زنه
توی مهمونی ها دستت را با 
محبت فشار می ده
نگرانه
که ساعت 11شب باید با اژانس برگردی خونه





گمونم بزرگ شدیم......



:)
اولین شی تاریخی ام را می گیرم توی دستم
یک بشقاب برنزی
اواخر یک دوره ی دور
باید ترسیم کنم
انالیز کنم
توی دستم می چرخونم
لمسش می کنم
نوازشش می کنم
بو می کنم
بوی فلز

نه ساعت رویش کار می کنم
رفیقهای خوبی می شیم برای هم


توی اتوبوس
اهنگ گوش می دهم
بیرون را نگاه می کنم

دستهام را بو می کنم
بوی فلز می دهند
بوی برنز
بوی یک دوره ی طولانی
که با خودم
حمل می کنم




وقتی یک جا اضافه هستم
فقط جسما نیست
روحا و فکرا هم اضافه ام

4/28/12

مسافرت شیراز یک موهبت بود
پر شدم از جاهای خالی پر شده



:):



گاهی وقت ها یک جمله می گی
یک کلمه
که بهم یاد اوری می کنه
مطئنم می کنه
که هنوزشین هستی
شین 

خاطره نشدی هنوز





با یک فوج دختر ناامید سرو کار دارم
همه یک جوری غصه دار و تنها
و خسته
و درک نشده




دیگه نمی تونم حتی لبخند بزنم
و بگم می گذره
بلاخره تموم می شه
لباس محلی قشقایی ام
شده معشوقم
هر از چند دقیقه ای رویش دست می کشم
نوازشش می کنم
لمسش می کنم
به صدای خش خش اش گوش می دم



دوست دارم حتی شب هم باهاش بخوابم
گیر کردم وسط یک هیچ جا
نمی تونم احساس ها ی واقعی ام را به ادم های اطرافم بگم
چون می ترسم از دستشون بدم



:(:
جاه طلبی هام 3تا هستند
اول اینکه سر کلاسی یا جای عمومی حالم بد بشه
دوم اینکه یک روزی یک جایی غش کنم
سوم اینکه ناپدید بشم



کلا ادم ارمان گرایی هستم



:دی

4/15/12

"به جا درد مشترک حس مشترک"

یک سیلی بود
گاهی وقت ها لازمه بقیه بهم سیلی بزنند
مال خودم تاثیرشون را از دست دادند

4/5/12

دو سه سال پیش فکر نمی کردم دو سه سال بعدی 
همون زندگی را خواهم داشت که دارم
فکر نمی کردم همون جایی بمونم که هستم
خوب خودم تغییر نکردم
دلیلی نداره روابطم
مکانم و چیزهای دیگه تغییر کنه
زیر باران راه می رم
به این فکر می کنم که دلم می خواد یک عالم حرف بزنم
حرف بزنم و حرف بزنم
بعد چترم را باز می کنم
چون تا مغز استخون خیس شدم
و به این فکر می کنم فقط دلم می خواد حرف بزنم
ولی حرفی برای گفتن ندارم





Whatever..
I think im too real to be loved
 by someone like Howl
 :D

3/28/12



نمی دونم با حجم زندگی های
بقیه چی کار کنم