"It was so gorgeous it almost felt like sadness."B.Y

7/22/13

تابستون همیشه فاجعه بوده
ترکیبی از گرما و تنهایی
جناب ف می نشیند ان طرف میز 
و همانطور که کار می کند 
تمام استادها و کارکنان دانشگاه را
با صحبت کردن در موردشان
به گند می کشد
با لحن ملایم و مودبی 
در حالی که کلی لبخند می زند 
و من خودم را تصور می کنم
که همان طور که لبخند می زنم
گونی گچ را روی سرش می کوبم










تف


میم شییه بچه ای است
که همه چیز را تازه کشف کرده است و فهمیده
و از چیزهایی که فهمیده
هیچ خوشش نیامده
و نمی فهمد با این فهمیدن و خوش نیامدن چه کار کند







7/20/13

جناب ف همچنان که زمین را نگاه می کند می پرسد
مگه شما دانشگاه ما درس می خونید؟






:/
ااز دست بی وفایی دوستات چی کار می کنی؟
از درون گریه می کنم  







:):

6/25/13


می تونی اماده بشی
 که خوت را یک جای دوری
به خاک بسپاری

6/20/13



هر عصر کنار مادی راه می روم و
فقط به خودم می گم
مهم نیست
مهم نیست 
مهم نیست
مهم نیست
مهم نیست
مهم نیست





6/16/13

سرجای خودمون نیستیم

"I have packed myself into silence so deeply and for so long that i can never unpack
myself using words.when i speak,I only pack myself a little differently."
هفتاد جفت گوشواره

داستان با میم شروع می شود
میم با موهای مشکی مجعد پوست طلایی
و چشمهای قهوه ای درخشان
میم با خنده های دلبرانه و لحن صحبتی که با مردان جوان 
ظریف و ملایم و جذاب می شود
تمام مردها عاشقش می شوند و از رفتارش پیداست
که  این زن است که همه چیز را عوض می کند
ومن می روم پایتخت با نیت مادرترزاوارم
که لابد نجاتش دهم
بنشیم جلویش و فقط حرف هایش را گوش کنم
و اشک های نیامده اش را بشمارم
با هم غذا بخوریم راه برویم
و میم فقط حرف بزند


و سه روز بعد فقط به خوابیدن و خواندن می گذرد
و نگاه کردن برادر و همسرش وقتی 
که همدیگر را بغل می کنند
بعد از ان نقش مادر ترزا با خواهر بزرگ بودن عوض می شود
می شوم خواهر ت ده ساله
با موهای طلایی و چشم های خاکستری
ت که پیانو می زند 
لبخند خجولانه ای دارد
و می شود تا اخر عمر خواهر بزرگش بود
داستان با اعلام رئیس جمهور منتخب تمام می شود
با چمدان بستن و نشستن در اتوبوس 
با این احساس ته غده ی اشکی ام
که دیگر نمی خواهم به نصف جهان هم برگردم



6/8/13


لا به لای کوچه های نصف جهان
سکوت سبز رنگ درخشانی خوابیده

she cant see the landscape anymore
its all painted in her greif


...



Florance and the machines 

6/6/13


اطمینان ندارم در بیست سالگی چه تصوری باید از زندگی داشت

 باید اینگونه سرسختانه به ان چسبید؟

تا ابد ابد به احساس ارامش و امنیت میان خانواده خو کرد؟به نقطه ی سکون؟

به ترسیدن و فرار کردن و پناه بردن به میان دیوارها؟






Happy B-day miss G!

5/17/13









T



"If you are in  pitch blackness
 all you can do is to sit tight until your eyes get used to the dark."






سکوت بعد از ارام گرفتن باد در گندم زار

درخشان است

قابلیت متلاشی کردن تمام دنیا را در خود دارد

5/16/13


الف دختر خوبی است

می گوید تو تا به حال عاشق نشده ای

که بفهمی

و لبخند می زند
 



در اردیبهشتِ نصف جهان باید رفت بیرون

انقدر راه رفت که پاهایت را حس نکنی

 اماده باشی که در کنار رودخانه یا مادی قلبت بگیرد

. بمیری و اخرین تصویری که می بینی

برگ های سبز درخت ها باشد با پس زمینه ای از اسمان

5/7/13


نباید کسی را با انگشت نشان بدهید


 این همه خود خوری که تحمل می کنم

سر روابط داشتن با ادمهای دانشگاه

این همه عذاب که سر خجالت و ناراحتی ام

با خودم این ور و ان ور می برم را

به عنوان موفقیت ثبت کنم؟


این نید آو سام وان...اِ فرند...


تصمیم به خواندن کتاب "در جست و جوی زمان از دست رفته" گرفته ام

همیشه کتاب مقدسی بود

برای خواندش انگار که باید به سن خاصی می رسیدم

یا اداب و مناسک خاصی را اجرا می کردم

همین الان هم تصمیم به خواندن گرفتن

شبیه دست درازی به ساحت مقدس شخصی با شی قدسی است

می گفتند برای خواندنش باید صبر کنم

بزرگ شوم

زندگی کنم

ولی دیدم بیش تر از این نمی شود منتظر

زندگی بود که قرار نیست وجود داشته باشد





مادر گرام در یکی از چندین انفجارهای خشمش

همه چیز را به هم می پیچد

تمام وجودم را بالا و پایین می کند

مادر فهمیده ام کمتر

از همیشه می فهمد

می گوید:نا امیدم کرده ای

برای هیچ چیز نمی جنگی

برای خواسته هایت

همیشه دختر کوچولوی زندگی ات بوده ای

در انتظار پرنس با اسب سفید

مادر فهمیده ام معنای سکون و سکوت را نمی فهمد

در زندگی اش هیچ وقت دیوار نبوده


پدر جناب ف استاد مرمت نقاشی سه پایه ای است

چشم های مشکی بدون احساسی دارد

با صدای یکنواخت و ارامش می شود خوابید

و نقشش در کارگاه از چکشی که با ان میخ می کوبیم

کمتر است

وی معتقد است

که این ترم جمعی از احمق ترین

و اصطلاحا اُسکول ترین دانشجویان مرمت

را درس می دهد

5/4/13

در این"خودم"بودن
 افتخاری نیست

ب حالش بد است
می تواند در همین لحظه 
و همین ساعت قبر خودش را بکند
  از بس که درد دارد
به مرد جوان زنگ می زند
می گوید تنهاست
مریض است
ایا مرد جوان با او به بیمارستان می اید؟
مردجوان می گوید نه
ب به قطرات اشکش که می چکند
نگاه می کند
می گوید:من چقدر احمقم

4/27/13

نام
نام 
نام
نام
نام
نام
نام
نام
نام
نام
نام
نام
نام
نام
ن
ا
م


جناب ف مرد جوانی است
مذهبی با ته ریش و پیراهن یقه بسته
پسر استاد است 
و دمش کلفت
نوزده ساله است و زن دارد
به چشم هیچ کداممان نگاه نمی کند جز زنش
فقط با او می خندد




 در مورد موسیقی که حرف می زند
با برق چشمهایش می شود تمام شهر را روشن کرد
محرم و نامحرم یادش می رود
همه چیز می شود فقط موسیقی
به گفته ی خودش از صدای باران گرفته
تا موسیقی هدفمند سیاسی این روزها
ویا اواز سنتی استاد صُدَیف

زندگی کردن در تصورات و رویا مسخره است
ادم وقتی این را می فهمد که یکهو
خودش را غافلگیر می کند
که وسط صحنه ای در ذهنش نشسته است
که اتفاق نیافته
دنیایی را ساخته از یک کلمه
یک حرف و رفتار که واقعا وجود ندارد
و بعد در این تصورات
من همه اش حرف می زنم
برخورد می کنم
هستم

اما اخر اخرش نشسته ام
روی همان صندلی
داخل حیاط

4/23/13

من همه اش به خودم فکر می کنم
به خودم که یک جایی
غیر از اینجا که هستم
هست

4/21/13



احتمالا همه به این حجم
فشرده ی عصبی در هم مچاله
که مضطرب و خسته و غرغرو است
کلی می خندند
ترجیحا دوست دارم
یکی از همین وقت ها روی
کف سرد سنگی دانشگاه ولو شوم




کجاست اون "همه"؟؟؟

بعد من خودم را تصور می کنم
که نشسته ام انجا
در یک کافه ی خوب
با پنجره هایی که نور بعد از ظهر را خیلی
لطیف می اورند داخل
بوی مخصوص کافه هم هست
در ذهنم من با جدیت تمام انجا نشسته ام و حرف می زنم
برای انها
حرف می زنم و حرف می زنم

4/9/13


بعد از چهل سال
برگشتن به شکنجه گاهت
کابوس است
حتی اگر این بار
عنوان بازدید کننده از
موزه ای را داشته باشی
که پشت صحبت های
راهنماهایش
و ماکت های مومی
زندانیان
فقط زرق و برق ببینی
و خودپسندی 
 حکومت فعلی را نسبت
به دوام قدرتش
بابا کلا حرف نمی زند
هرازگاهی شاید در های راهروهای
بند ها را باز و بسته میکند
وبه صدایش گوش می دهد
من فقط اشکهایم را قورت می دهم
هیچ چیز بدتر ازبرگشتن
 به جایی نیست که
از ان خلاص شده ای


برای شین

"سکوت می کنیم به احترام تمام سکوت های قبلی"



دنیایی که میم و ف تصویر می کنند
کلا برایم غیرقابل تصور است
خارج از قاب من است
روزهایی که هردقیقه و ساعتش
یا دیگری فرق دارد
پر از رابطه است
پر از ادم است
پر از جنب و جوش است
انگاری همه اش
اشکال بی حجم وزنی هستند
کدر و دور
و من سر درنمی اورم
از تشنگی و گرسنگی
برای شهرت و قدرت
از این همه تلاش و جنب و جوش
برای بودن
برای فریاد زدن بودنت





 ناتوانی از من
است

میم را برای بار هزارم می شناسی
میمِ تنها و خسته
دوست داری وی را در تاریکی
بغل کنی
و بگویی اشکالی ندارد ادم بعضی وقت ها
کم بیاورد وفرار کند
بعضی وقت ها نباشد

3/26/13


چرا
ادم باید امیدوار
 باشد
که پشت
هر شادی و خوشحالی
و عشوه گری بی حد و حصر
زنی تنها و غمگین نشسته است؟

ایا می شود مردی چنین زنی را دوست بدارد؟
ین سوال از سر بدبینی نیست
ازسربی عدالتی و نامردی هم
از سر نداشتن شناخت نسبت به
هر نوع جنس مذکر است
کلا فقط تصویر است که می بینی
تصویر مرد دنبال س*س
تصویر کلاسیک یک مرد
تصویر مرد عاشق
مرد حسود
مرد مهربان


افتخار خانوادگی مان در نوشتن و خواندن است
در نوشتن خاطرات
داشتن لحن و نثر مناسب
از بزرگترین ها تا کوچکترین ها
باید به خواندن و نوشتن در 
خانواده بالید
به داشتن تحصیلات
به خود بودن و در عین حال
تکثیر پی در پی
یک تصویر خانوادگی
خانواده کلا چیز مهمی است
باید به همین خانواده احترام گذاشت
خانواده ی اصیل ،قدیمی،باافتخار
که همه را هل می دهند جلو
تشویق می کنند حتی اگر حق شان نباشد
و هیچ کسی جز خودشان
 را در حلقه ی نابغه شان
راه نمی دهند
همین ها باعث می شوند میم بشود 
نمونه ی استقامت و تلاش و پایداری
برای سوشی خوردن حتما به او مراجعه کنید
برای دوست بودن!دوست داشتن

هر عید دیدنی معمولا ده دقیقه طول می کشد
سیل ادمها در خانه ی فلانی سرازیر می شوند
بعدا که سیل بعدی می رسد
بلند می شوند وبه خانه نفر بعد نقل مکان می کنند
کل ده دقیقه می تواند تقسیم شود
به سلام و احوالپرسی های نیم دقیقه ای
با ادمهایی که سالی
حدااکثر دوبار می بینی شان
و بعدا قرار نیست ببینی شان
و ممکن است تا عید بعدی
خیلی هاشان نباشند

3/17/13


به نظرم باید برگشت به عقب
به همان جایی که از اولش هم نبودیم

3/16/13


می بینی؟
من قدرت حرف زدن
 با خودم را هم از دست دادم
اون:تو لِز هستی؟






همکلاسی خوشمزه ی بامزه

3/6/13

و وقتی با انها حرف می زنی
اهنگ صدایت
تکرار
احمق ها احمق ها احمق ها
می باشد




تف
جمله ی عادی شده اقا و خانم طراحی
هنگام احوالپرسی:خب!هنوز کار می کنی یا نه؟




:((

3/4/13

خوب شین
حالا که نیستی
نمی دونم دارم برای 
کی حرف می زنم




لابد خودم

3/3/13



فردا 
قرار
نیست 
تمام
شود
Dear Miss G:
When you start to sympathize with yourself
you should simply f*ck yourself!

3/2/13

بوی تینر
موهای سفید شده از گچ
دست های روغنی
پوست زبرسیاه شده



















و امروز به پایان می رسد

می تونید همین جا دفنم کنید
وسط همین دیوارهای گلبهی
اون:اره خب!از یک سال پیش تو کف من بوده
معلومه الان احساساتمون با هم برابر نیست

اره دخترهای خوب من
شما الان هیچ کدومتون نیستید
هیچ کدوم


بهتر
چون من نمی دونم چطوری باهاتون 
قسمت کنم
قرار داشت
بهش گفتی لباسهاش با هم
جور نیستند
لابد تا اخر
قرارش به این فکر می کنه
که خوب تیپ نزده



چه مرگت شده تو؟

خفه شو و
اینقدر لبخند نزن جی

2/27/13

اتاق با دیوار گلبهی
موکت صورتی



ترجیحا تا اخر عمرم اینجا
می مونم

2/19/13

ارغوان
 این چه رازی است که هر بار بهار
با عزای دل ما می اید؟


2/18/13







Now we only have mutual friends,bestie.

???

2/13/13

آنکه تمام آفرینش از او برخاسته است،
خواه خود خالق ان باشد یا نباشد،و والاترین بزرگوار در بالاترین
اسمان ها است،ایا حقیقت امر را می داند یا حتی بر او هم مجهول است؟


ریگ ودا
بعضی وقت ها ادم دوست هایش
را برای چندمین بار کشف می کند


دوشیزه جی از شریعتی تا توپخانه پیاده میرود
صندلی عقب ماشیین مرد جوان می نشیند و لذت می برد
از شب های تهران
از ساختمان های بلند به اسمان رسیده
از داف های خوشگل موشکل توی ماشین ها
از صحبت های دو نفر جلو نشسته
عکس های ذهنی می گیرد
از مردجوانِ اون وخود اون
هنگامی که دست همدیگر را می گیرند
همدیگر را در اغوش می کشند
در مورد همدیگر حرف می زنند
در دَرَکه املت می خورد
چای می خورد و منظره ی کوه برفی را تماشا می کند
خوشحال هست که تنها هست و نیست
جمعه ی ارامی را  با برادر و همسرش می گذارند
دوست دارد تا ابد 
در خانه ی نیمه تاریک بنشیند
و برادرش را تماشا کند
که با ارامش
ظرف های
کثیف شب قبل را جمع می کند
یا می نشیند روی مبل
 و دست دور زنش حلقه می کند



دنیا در ان مدت
فقط می شود تهران
تهرانِ شلوغ هیولاوار
 با منظره ای از کوه های برفی در پشت سر