"It was so gorgeous it almost felt like sadness."B.Y

12/5/16

یکی از مفاهیمی که الان برای "صلیب" هست تداعی 
چهارجهت زمین و نقطه ی تلاقی اونها در مرکز و به نوعی آسمان هست
جالبی اش اینجاست که صلیب شکل و سمبلی نیست
که با مسیحیت به وجود بیاد
ولی قبل از مسیحیت چنین معنایی نداشته
مسیح را به صلیب کشیدند و بعد برای صلیب 
معناسازی کردند
به صلیب معنا بخشیدند که به یک شخص معنا و قدرت ببخشند
یا برعکس یک شخص با مرگش بر یک"فرم"به اون معنا و قدرت سمبولیک داد؟؟




12/4/16



کلافه ام ، شب نمی توانم بخوابم
و صبح ها نمی توانم تمرکز کنم 
بر مسیر و رابطه ای که بین
دیوارنگاری مذهبی ایران ، اوایل مسیحیت
با قدرت سیاسی پیدا کرده ام 
موجود بی قرار داخل وجودم
 دوباره سرو کله اش پیدا شده است
شروع کرده است به جویدن آرام
ذهنم 
حتی ادبیات هم نمی تواند آرامش کند
کتاب هایم را نصفه رها می کنم

موجود وقت شناسی نیست

After all these years ,it is unbelievable  that the only thing they ask is why i haven't find a man in my life .
Then they all nod and say:"you were  always the strange one."


:))))) 
گاهی وقت ها اصلا متوجه نقشم 
نمی شوم در زندگی  بقیه ی آدمها
آنقدر در تلاش برای این هستم
که زنی فروتن و ملایم ومتین باشم
با تمام قوانین و چهارچوب هایم 
سازگاربشوم
  ناخودآگاه جلوی خودم را می گیرم برای حرف زدن
برای گفتن از چیزهای که ممکن است مهم باشند

12/2/16

در نصف جهان باران می بارد
و من هربار که برای پیاده روی زیر باران 
و تماشای خیابان های خیس می روم 
حرف تو را به یاد می آورم شین
که می گفتی 
"دقیقا چه چیز باران را تماشا می کنی؟"


:)))))

آیدین سخت مستاصل است 
و تلاش می کند در دو ساعت بحث از پشت تلفن
پدرگرام را قانع کند که باید امیدوار باشد 
و پدر گرام با آرامش  تارک دنیا واری 
برایش توضیح می دهد 
که مرگ موضوعی است که مدت ها برایش حل شده
مرز و قدرت مرگ و زندگی را می شناسد 
و دلیلی برای حرف های برآب و تاب 
و رنگارنگ نیست

پدرگرام می فهمد که آیدین می ترسد
ترسی که از کودکی وقتی پدراصلی اش
جلوی چشمانش تیرباران شد 
در وجودش رخنه کرده و تا الان همراهش آمده
بابا خیلی خوب می فهمد 
که برادرم ترس ها و ناراحتی هایش
را پشت نقاب همین بحث ها پنهان می کند 
و ذره ذره در همین سکوت و نهفتگی است
که غرق می شود 
  
الف را می بینم 
چیپس و پنیر می خوریم و از دانشگاه ، زندگی ای که جا گذاشته ایم
و کتاب های تیاتر صحبت می کنیم 
و روزمان در دیوانگی فاجعه باری در اتاقک پرو
فروشگاه های بزرگ به پایان می رسد 
در حالی که عکس می گیریم و می خندیم 

11/30/16

And 
the 
world
is 
going 
to be 
a
hell
you just 
have 
to wait
for 
the 
war 
to happen
here,
to 
you.
نمی دونم چرا حساسیت پیدا می کنم به وقتی که کسی می گوید "هیچ تغییری نکرده ای"انگار بیش از اندازه به توصیفات از زن های جوان در کتاب ها معتاد شده ام که همه شان چشم های غمگینی دارند
که با تو صحبت می کند و عمق و ژرفایش رازهایی را در خود پنهان کرده است.





شدیدا دلم می خواهد یک کار دیوانه وار بکنم شین
از آن کارهایی که همیشه از بس ملایم و محتاط بوده ام 
فرار کرده ام از انجامش 
مثلا حرف تو را گوش کنم 
و ای میل بزنم به او
و بگویم برویم بیرون 


نیاز دارم به کتک شاید هم پفک




:))))
They always say "we can not imagine what you are going through.","it must be really hard for you." 
And I just want to scream that I don't pity myself or
 my life so I don't need you to do it for me.




But smiling is all I do
I have  butterflies in my stomach,with a heart heavy and beating anxiously,the tears start to run down my face and I'm reading "understanding of early Christian art".
 can't find the connection between the book and my tears.


:))))):
خانه ی سین بزرگ ،سفید و پر نور است 
پر از گیاه 
و لاله های چراغ قدیمی ،قرمز و پرخون 
ساعت ها در مورد خاطرات دانشگاه ، دیوانگی های ب و زندگی زناشویی حرف می زنیم 
بعد جلوی سماور می نشینیم ، سین چای می ریزد 
و در سکوت و نور آفتاب در پناهگاهش 
به دور از تمام شلوغی های دنیا به هم لبخند می زنیم.

11/29/16

They have changed dad's medications . I was right to think that there is no hope  for cure just endless years of drugs and injections to keep the cancer at its first stages . They all insist on; me, living my life to the fullest . They think I have to leave Iran ,finding  a new life ,new experiences to become  who I really am. They want me to study , to fall in love , to find myself.
But what is family but a part of my life,part of who I am?
I should at least try.
I owe this to myself,to them.
فردا قرار است سین را ببینم
بعد از پنج ماه
سین ازدواج کرده است 
با مردی سبزه رو و قد بلند که لهجه ی اصفهانی غلیظی دارد
و حرف هایی به من می زند که شدیدا آن روی زنانه ام را بالا می آورد و عصبانی ام می کند
روزهای گرم و پخته ی چهلستون را بیاد می آورم
 که ساعت ها در حالی که داخل دیوارها چسب تزریق می کردیم 
با سین بحث می کردم در مورد اینکه
 چرا حق طلاق و حق حضانت و تحصیل و خیلی حق های دیگرش را نمی خواهد 
چرا باید همه چیز را بپذیرد 
سکوت کند و لیست خواسته هایی که برای خودش داشته را تکه تکه کوتاه کند 
شاید من نمی فهمم ،درک درستی از وضعیت و شرایط آدمها ندارم.
 بیش از اندازه در جعبه ام فرو رفته ام که ببینم  واقعا چه چیزهایی برای بقیه مهم است.

11/28/16

زن جوانی است هم سن و سال من
با چشم های بی تفاوت و خسته ای که فکر می کنی 
هیچ وقت قرار نیست از شادی بدرخشند
با پوست آفتاب سوخته و دست های خشک و شکم برآمده از فرزند سوم
پسرکوچکش در بخش مراقبت های ویژه است
تمام خانواده اش در روستایی درصد کیلومتری نصف جهان
و خودش در شرف زایمان است
منتظر است آمبولانسی بیاید و برود به بیمارستان دیگری 
که بخش زایمان دارد
پرستارها در مورد اینکه چه کسی همراهش برود با همدیگر بحث می کنند
آنقدر هاله ی تنهایی و خستگی اش قوی است 
که نمی شود برای همدردی کنارش نشست و حرف های دلگرم کننده ی احمقانه زد 

امشب بعد از سی و سه سال 
آدمی از گذشته ها دوباره در زندگی مان پیدایش شد
از رفقای کمونیستی که در سال های اوایل انقلاب
 در بین شلوغی آدمها گم می شدند
و نمی شد به یافتنشان امیدی بست
پیغامش در فیس بوک به مادر گرام می رسد 
تمام گذشته برای هزارمین بار زنده می شود 
اشک هایش را نگاه می کنم و هیجانش برای زنده یافتن بخشی از گذشته
هرچند دور و رنگباخته
خیلی ها در گوشه های خاطرات منتظر نشسته اند که کسی پیدایشان کند

11/27/16

In my sleep i keep going back to that same place,
A house, old one,probably was built around the first decades of  Pahlavi period. 
everything is in black and white like old movies, there is no one, no movement,no sound.
standing there with a heart beating furiously i know something is going to happen but it never does.

شین ، واقعا لازم هست که دوباره رانندگی کنم
نیاز فاجعه باری دارم به  مکان های تنهایی
که در خواب نیمروزی زیر آفتاب نفس می کشند.

My obsession with women in old family photos 
is just a constant reminder of what kind of woman i want 
to be.
پ را می بینم در ذهنم که بزرگ شده
با چشم های درشت مشکی و موهای انبوه مجعد
پ بازیگوشی که دیوانه وار می خندد
ممکن است عمه صدایم کند 
دور خانه بچرخد 
و مجبورم کند همبازی بازی های اختراعی اش بشوم
شهربازی برویم و پارک 
الان اما بزرگ شدنش را از پشت دوربین های گوشی می بینیم
در اولین بارهایش نیستیم
و سخت اندوه آور است که مادر و پدری که تمام این سالها منتظر نوه بوده اند 
با تولدش در وضعیتی هستند که نمی توانند
در کنارش باشند و وقتی برای اولین بار غذا می خورد یا می نشیند 
با لبخند همراهی اش کنند.

11/26/16

مادر گرام نگران است 
مرغ سرکنده ای است که دور خودش می چرخد 
نظم طبیعی رخدادها دیگر معنی نمی دهند 
با وجود تمام سختی های زندگی اش 
می بینم که اینبار بین ادامه دادن و سکون را انتخاب کردن مردد است
یکبار ، سال ها پیش مردی را از دست داد
 که فکر می کرد زندگی شان قرار است 
تا ابد ادامه پیدا کند 
و امروز ،فکر می کنم از اینکه دوباره باقی بماند
.و زندگی را با جای خالی دیگری ادامه دهد سخت می ترسد



I've preserved myself from fire for such a long time 
that i can not remember its light nor its warmth.
inside this void , like  first humans, i am waiting 
for that sparkle , that flame; Prometheus brought to earth.
می دونی ؟ اول نمی فهمیدم این علاقه ام به تصاویر مذهبی اسلامی از کجا می یاد
فکر می کردم دنباله ی کار پروژه نهایی دانشگاهم هست.
وهرچه که بیشتر جلو رفتم بیشتر متوجه شدم که به ریشه های قلبی ام در اساطیر و افسانه ها و داستان های مردمی برمی گرده .
به اون بخشی از علایقم که از بچگی بهشون چنگ زده بودم و با خودم آوردم بالا
به مطالعاتی که درباره ی اساطیر داشته ام.
شین ، ظاهرا من هنوز امیدوارم به جلو رفتن
چون هربار جایی قرار می گیرم که برایم بی اندازه آشنا هست

We tried really hard to be someone
to define ourselves by choosing our future job.
i can see the idiocy in it now,I've seen it before but back then
i was thinking it would be possible to live with titles, to live with 
this endless rows of labels,thought it be easier this way.
its just so unfair to this world that constantly moves and changes its form in a sarcastically repeated ways.

11/25/16

I am metaphorically a tree,rooted to this land so deep that it frightens me sometimes.
Shin sees me differently,they all do.
maybe i am talking way too much about freedom.
they probably see that other person in me.

10/25/16

Dear miss G
Im now writing this  as your 23self.im still alone,Shin is still my BFF though she might not know it.M & F are still my buddies.im not that sad and hopless anymore . now i begin to embrace the fact that im a giver(how arrogant and egoistic that sounds)   , being kind and taking care of people around me is part of who i am, there are times when I hate all of them for leaving me behind for not trying to listen for once but i accomplished  what you tried so hard to achieve "it doesn't matter ".i found that the most important loves in my life are my books, history and art.they are the ones that saved me over and over and im happy to tell you we did a great job in finding peace with ourselves. There are times when i become that coward  one ,but well we have come a longe way there is still a road ahead. I haven't been in  love with a stranger and i dont think that ever gonna happen so we should get used to living by ourselves and working .im way pass that stage of making love with your work and university major ,we are practically a married couple of four years .Dad has cancer and as you know im not one of those optimistic people who belive in a cure but im trying really hard to enjoy the present with him and with my mom going all anxious and depressed.stay strong and quite :)))
Yours
MissG,23
P.s:i now have 90 pairs of earings,yay for us :)))

7/3/14






one,once said when you try your hardest to show 
others that you are happy and everything is perfect 
is the time when you are the least happy.my situation pictures
this moment perfectly,by putting photos on Insta and FB
i just wanna show my friends "SHIN" and others that
im happy and satisfied without them in my life
and its a lie.
a big fat lie
surly they dont care either way.


7/2/14




Mr.Kh is one of  my supervisors at work.he gives me the feeling that im doing everything wrong. he and the other supervisor,Mr.T has their differences in methods of conservation.when i do something according to what Mr.T had told me, he acts as if its my own idea and puts the blame on me.
just give me a break. :(((

6/20/14

iv got my twenty fifth pair of earnings today,only a few of these earnings were bought by others  ,so they are basically reminders of the days i spent alone wandering streets ,thinking and struggling.they are rewards of surviving another shitty day,a kind of day that you wish you have never been born.

6/14/14







I told her that im in love with someone
at the university 
then we laughed so hard that it hurt.
i couldn't tell her stories
of a different me.
she knew me to well to fall for that.





I have lived here all my life,i'v thought about leaving  for a bigger and more civilized country,somewhere you can be  free in the reality of your daily life ,but there is this part of me that always betrays that idea ,the part that  in may dreams and mental pictures  places me in a village far from people and cities.a quite place hidden in Iran's western mountains or in its deserts .maybe she is the one that knows my most honest desire , the desire of  being at peace with myself.

2/1/14



تولدت مبارک

1/31/14






Day after day, alone on the hill
The man with the foolish grin is keeping perfectly still
But nobody wants to know him
They can see that he's just a fool
As he never gives an answer
But the fool on the hill
Sees the sun going down
And the eyes in his head
See the world spinning around

Well on the way, head in a cloud
The man of a thousand voices talking percetly loud
But nobody ever hears him
Or the sound he appears to make
And he never seems to notice
But the fool on the hill
Sees the sun going down
And the eyes in his head
See the world spinning around

And nobody seems to like him
They can tell what he wants to do
And he never shows his feelings
But the fool on the hill
Sees the sun going down
And the eyes in his head
See the world spinning around

He never listen to them
He knows that they're the fools
They don't like him
The fool on the hill
Sees the sun going down
And the eyes in his head
See the world spinning around




1/30/14

با الف می رویم دور دور
الف با چشمهای روشن
پالتوی یقه خز دار
و عشق به موسیقی 
سیگار می کشیم
از ز حرف می زنیم
از بزرگ شدن
خانم شدن
و اینده
در دوجا الف نزدیک است
که به کشتنمان دهد
فقط می خندیم
  وبه سیگارمان پک می زنیم
شام می خوریم
و بعد از هم جدا می شویم


الف بر می گردد به زندگی اش در کنار موسیقی
و اماده شدن برای تهران رفتن
و من برمی گردم همین جا
برای چندمین بار

1/15/14




و شین حق با تو بود بهتر بود اول حرف می زدم و بعد محترمانه
ناپدید می شدم اما اصولا روشم این است ، ساکت می شوم
و عصبانی  یا می گذرم ،فراموش می کنم و سعی می کنم
همان ادم قبلی رابطه ام باشم! احتمالا از خجالتم ناشی می شود
 یا از این هیچی بزرگی که در وجودم ریشه دوانده شاید هم لوسم
سی درصد هم منتظرم طرف مقابلم یقه ام را بگیرد و توی 
صورتم فریاد بزند که اخر تو چه مرگت شده است
و انقدر منتظر بنشیند تا حرف بزنم
یا اطمینان داشته باشم که وقتی ناپدید می شوم
دنبالم بگردد منتظرم باشد
می توانستم بگویم حسادت هیولایی است
ارام می خزد و تمام وجود را می گیرد
که باعث می شود از تو متنفر بشوم و از خودم
از تو که دوست های جدید پیدا می کنی 
عکس می گیری و عنوان می زنی"نیمه ی دیگرم"از اینکه
دوست صمیمی پیدا می کنی و تغییر می کنی
امکانش بود برایت بگویم
که همیشه ارزویم این بوده که تصویر کلیشه ای
دوست صمیمی تا ابد را در کنارم داشته باشم بجای کتابهایم و تنهایی ام
فریاد بزنم  که من نه می دوم نه به جایی برخورد می کنم
و نه می شکنم و پایین می ریزم که بخواهم بلند بشوم
من صرفا ایستاده ام در یک خیابان پرجمعیت
پر از ادم و فقط نگاه می کنم
نگاه می کنم و می ترسم
ادمهایم را پیدا نکرده ام
ان جمع دوستانی را که قرار است
مرا بپذیرند وقتی بقیه نیستند
جایم را پیدا نکرده ام
از اولش هم اینجا می نوشتم برای تو
که دوستم بودی
و بعد دیدم که انگار نمی شنوی مرا
چیزهای دیگری برای شنیدن هست
پس چه نیازی برای حرف زدن وجود دارد
و عصبانی می شدم
از روراست نبودنت
از اینکه نمی گفتی خاطره شده ام
تو هم تصاویر خودت را ساخته ای
احمق نیستم بدون تصویر نمی شود زندگی کرد
اما
گفتنت همه چیز را راحتر می کند
 لابد می شود راحتر وسط جمعیت ادمها ایستاد
بدون به عقب برگشتن
به خیال اینکه کسی صدایم می زند















1/14/14

و من مطمئنم که چیزی را گم کرده ام
چیزی که قبلا بود و الان نیست
تصویر خاکستری رنگ مه آلودی 
که نمی شود دیدش
که قبلا بود
بزرگ رنگی درخشان
و نبودش
باعث می شود
بگویم  هیچ چیزی مهم نیست
و این هیچ چیز را حس کنم
و باعث می شود 
خندهایم عصبی باشد
و اشک هایم را نگه دارم


می روم کیش و از کیش به نصف جهان برمیگردم
از سرما به گرما و از گرما به سرما می روم
می غلتم و زیررو می شوم
همه چیز دوباره درهم و برهم می شود
دوباره جوشهای صورتم می زنند بیرون
و با داشتن عنوان زشت ترین دختر نمونه
مجبورم 24ساعت تاخیر و لغو پرواز را تحمل کنم با
گروه رنگارنگی از آدمها و دخترها یی که پوست صافشان حسرت برانگیز است
کلاس آیلتسم را 2جلسه نمی روم و بوی نم کشیدگی انگلیسی ام را حس می کنم
دانش جمعیت و خانواده را با نمره ی 9مردود می شوم
و سعی می کنم به خودم بقبولانم که به تخمم هم نیست
که هیچ چیزی مهم نیست
حتی ترس های قدیمی ام هم بالا نمی زنند
وقتی 2زمین لرزه و1پس لرزه را تجربه می کنم
در ملافه های سفید می پیچم به خودم
و لرزش تخت وشیشه ها احساس می کنم
و قبول می کنم که همه چیز در یک لحظه 
تمام می شود



12/31/13

و من همیشه حرف زده ام
از شجاع بودن 
فانون شکن بودن
از اهمیت ندادن به نظرات و نگاه های دیگران
در مورد رفتن و فرار کردن
در جای دوری گم و گور شدن
زیادی در مورد این چیزها حرف زده ام
و تصویر دیوار بودنم
را با خودم این ور و آن ور کشیده ام
و این خسته ام می کند
اینکه فقط یک تصویر باشم
تصویرسخن گو


12/28/13


در خواب ز زنده است
یکی از همان مانتو های رنگارنگ همیشگی اش را پوشیده
و مثل همیشه ارایشش غلیظ است
در کافه ای نشسته ایم
که به اصرار او می رفتم
برخلاف همیشه خلوت است
از جمع دخترها و پسرهای هنری
خبری نیست
در خواب هم معتاد قهوه است
به میز نگاه می کنم
و پر از فنجان قهوه است
که خالی شده
  ز لبخند می زند
فنجان در دستش را برعکس
می گذارد بر روی نعلبکی
می گوید تو هم که بلد نیستی
فال بگیری





و خواب به صحنه ی دیگری

پرش می کند







12/24/13

 دوشیزه جی از کلاس ایلتس برمی گردد 
ساعت هشت و نیم شب است
ملانی گوش می کند
دوست دارد در خیابان در شب راه برود
و برقصد
و تف کند به همه چیز
  و نصف جهان پر از باد است
بادی که نه خوب است نه دوست داشتنی
سوزن هایش را تا مغز استخوان 
هر انسان احمقی که شب در خیابان ها راه
برود فرو می کند و بلند می خندد

من احمقم
که همچنان دنبال خودم
در زندگی دوستان قدیم محترمم می گردم
همه شان زندگی شان چیز دیگری شده
و این من هستم که زندگی
دیگری پیدا نکرده ام


دوست دوران غم و تنهایی دیگران هستم
یحتملا



12/20/13


دوشیزه جی برای اولین بار
به روش سنتی صحافی کتاب می کند
اولین کاغذ دست سازش را می سازد
اولین مطالعات تطبیقی تاریخی اش را انجام می دهد
برای اولین بار بر روی پارچه ای 200ساله آزمایش
می کند

در این اولین بارها است که مطمئن می شود
جای درستی ایستاده است
حداقل در این لحظه


اصولا بهتر است دانشگاه تمام شود
این اوضاع درهم فشردگی و عصبیت
این اجتماع دانشجویان محترم
و من بروم مسافرت
دور از اینجا
دور از همه چیز
در احترامی متقابل با خودم به سر ببرم
حداقل برای مدتی

12/19/13

بعد کلا معلوم می شود که س عاشق 
ب نبوده و عاشق سین است
و سین می گوید 
صرف اینکه کسی خوب است که نمی شود
وارد رابطه شد
و الف اصرار می کند
دعوا می کند
بداخلاق می شود
که سین حتما باید به درد و رنج س خاتمه دهد

سین می گوید وظیفه اش خاتمه دادن به درد و رنج بقیه نیست
و عشق اول زود از یاد آدم می رود




Johnny boy, my friend,
It is the end
of the summertime.
In the wine,
in the tree:
You and me.
You'll recall all the tears.
I had fears.
You could not stop them from falling.
But you did, Johnny boy, my friend.
They're falling again!

Johnny boy, my friend,
Stop them again
for a lonely girl
In the world
of the stone buildings
That would turn brown
if they were born
In the town
where the trees are grown.
Johnny boy, I'm alone.
Please take me home!

Johnny boy, my friend,
Please hold my hand
In the middle of the night
When the world crashes with all its might.
Johnny boy, if you had pain
I would do the same.
Johnny boy, my friend,
You gotta help me again!

Johnny boy, my friend,
It is the end, it is the end
of the summertime,
In the wine,
in the tree:
You and me.
You'll recall all the tears.
I had fears.
You couldn't stop from falling
But you did, Johnny boy, Johnny boy, my friend, my friend.
You gotta help me!

Melanie


MM

11/30/13


خوردن آرامش بخش و تنها مایه ی امیدم شده است
باعث می شود این احساس تاریکی و تنهایی را
با خوردن نمک و شیرینی اضافه فراموش کنم
و خودم را می بینم بزرگ و پهن
با ران های غول پیکر و سینه های بزرگ
شبیه انسان های اولیه ای
که تصویر تکاملشان صفحات اول
کتاب تاریخ را  پر می کند
گاهی اوقات قبرستان را تصور می کنم
و گور ز را در تاریکی،هنگامی که باران می بارد
و یا هوا سرد است
و می بینمش که زیر لایه های خاک تجزیه می شود
تمام فکرهایش، رویاهایش،حرف هایی که زده
می خواسته بزند و تمام آینده اش تجزیه می شود
آن زیر ذره ذره

11/19/13

صدای باران در کانال کولر













و امشب به پایان می رسد
الف نشسته است در راس محکمه
و نظرات قطعی اش را در مورد هر چیز و هر کس
برهمگان نازل می کند
در جمع ادمهایی که قرار گرفته همیشه
نابغه ای خاص بوده است
و این خاص بودنش را با خودش اینور انور می کشد
و چشم دیدن جمع های دیگری را که نابغه های خاص خودشان
را دارند ندارد






تف

یکی از دردهای من این است
که نمی توانم بزنم توی صورت کلمات
قشنگ و شیرین شماها

به احترام تمام خاطراتی که داشته ایم
بعد استاد مرمت کاغذ از من می پرسه شما چیزیت هست امروز خانوم؟ خوبی؟
و من می گم بله استاد حالم خوبه
می گه نه خوب نیستی! همیشه در حال لبخند زدن بودی امروز ولی نمی خندی
و من می گم ببخشید استاد





Too big or too small???

11/5/13



On a dark desert highway
Cool wind in my hair, 
Warm smell of "colitas" 
Rising up through the air, 
Up ahead in the distance 
I saw a shimmering light,
My head grew heavy and my sight grew dim, 
I had to stop for the night. 

There she stood in the doorway, 
I heard the mission bell 
And I was thinkin' to myself :
"This could be heaven and this could be hell"
Then she lit up a candle,
And she showed me the way,
There were voices down the corridor, 
I thought I heard them say 

Welcome to the Hotel California, 
Such a lovely place, (Such a lovely place) Such a lovely face
Plenty of room at the Hotel California, 
Any time of year, (Any time of year) You can find it here

Her mind is Tiffany-twisted, 
She got the Mercedes bends
She got a lot of pretty, pretty boys 
she calls friends 
How they dance in the courtyard, 
Sweet summer sweat 
Some dance to remember, 
Some dance to forget

So I called up the Captain 
"Please bring me my wine" 
He said, "We haven't had that spirit here 
Since nineteen sixty-nine" 
And still those voices are calling from far away, 
Wake you up in the middle of the night 
Just to hear them say:

Welcome to the Hotel California, 
Such a lovely place, (Such a lovely place) Such a lovely face
They're livin' it up at the Hotel California, 
What a nice surprise, (What a nice surprise) Bring your alibis

Mirrors on the ceiling,
and pink champagne on ice, and she said:
"We are all just prisoners here, 
Of our own device" 
And in the master's chambers 
They gathered for the feast, 
They stabbed it with their steely knives, 
But they just can't kill the beast

Last thing I remember, I was running for the door,
I had to find the passage back to the place I was before, 
"Relax," said the night man, "We are programmed to receive, 
You can check out anytime you like... but you can never leave"

The Eagles

با سین می روم خوابگاه
برایم کشک و بادمجان می پزند
چون طبق گفته ی خودشان
ادمی هستم که هیچ چیزی نمی خورم
تا دو و سه شب بیدار می مانیم
الکی حرف می زنیم
می خندیم
سریال"ها آی مت یور مادر "می بینیم
و من برایشان ترجمه می کنم
به پسرها ی دانشگاه زنگ می زنند
و مزاحمشان می شوند
و قبل از خواب در مورد جن ها و فیلم های
ترسناک حرف می زنند



و شب تمام می شود


سین می گوید:تو زیادی قانون در زندگی ات داری

دو ساعت دیگر کلاس تمام می شود
و من به طرز عجیبی دوست دارم در جایی بنشینم
و ساعت ها به نقطه ی مقابلم خیره شوم




و کلاس ان ساعت جایش را با نشستن بر روی نیمکت
دستشویی دانشکده عوض می کند
س دو سال است که عاشق ب است
و سیگار پشت سیگار می کشد
زیر تگرگ راه می رود
و فیگور عاشق خسته را می گیرد
ب کرم پودر برنزه می زند
با لحن و ادای بچگانه ناز می کند
شوخی زیاد می کند و گاهی بدجنس می شود
از خیلی از پسرهای دانشگاه خوشش می اید
که س هیچ وقت جزو انها نخواهد بود


و میم می گوید: با وجود تیپ افتضاحی که س دارد اما ادم 
مهربانی است

11/2/13







Is it a warning? Is it an evil sign?
Is it a people who have lost their mind?
Is it the Darkness? Is it a man resigned?
Is it a best friend leaving you behind?
Is it ever gonna stop? Will they ever let you go?
You're in a rush, they don't care enough 'cause their lives are very slow.
Time is ticking on. You don't get a second shot,
And when you sell your soul for a leading role, will The Lost Souls be forgot?
And if I can't hear the music and the audience is gone,
I'll dance here on my own.
And I hope the Lonely Hearts' Club Band will play out one last song,
Before the sun goes down.
And is it envy? Should it really make you sick?
Is now the time that you realise you'd better get out quick?
'Cause time is ticking on too long to fake your smile,
But then you sold your soul for a leading role, so wear it for a while.
And if I can't hear the music and the audience is gone,
I'll dance here on my own.
And I hope the Lonely Hearts' Club Band will play out one last song,
Before the sun goes down,
And there she goes. And there she goes.
So run, Yoshimi, run. 'Cause Billy's got himself a gun,
And you're right to be afraid: they'll send you to your grave
'Cause you're strange and new.
So run, Yoshimi, run. 'Cause Billy's got himself a gun,
And you're right to be afraid: they'll send you to your grave
'Cause you're strange and new.
And if I can't hear the music and the audience is gone, I'll dance.

James Blunt
در نصف جهان باران می بارد
دوشیزه جی دو ساعت استراحت و ناهار
در دانشگاه را به پیاده روی می گذراند









و امروز به پایان می رسد