و شین حق با تو بود بهتر بود اول حرف می زدم و بعد محترمانه
ناپدید می شدم اما اصولا روشم این است ، ساکت می شوم
و عصبانی یا می گذرم ،فراموش می کنم و سعی می کنم
همان ادم قبلی رابطه ام باشم! احتمالا از خجالتم ناشی می شود
یا از این هیچی بزرگی که در وجودم ریشه دوانده شاید هم لوسم
سی درصد هم منتظرم طرف مقابلم یقه ام را بگیرد و توی
صورتم فریاد بزند که اخر تو چه مرگت شده است
و انقدر منتظر بنشیند تا حرف بزنم
یا اطمینان داشته باشم که وقتی ناپدید می شوم
دنبالم بگردد منتظرم باشد
می توانستم بگویم حسادت هیولایی است
ارام می خزد و تمام وجود را می گیرد
که باعث می شود از تو متنفر بشوم و از خودم
از تو که دوست های جدید پیدا می کنی
عکس می گیری و عنوان می زنی"نیمه ی دیگرم"از اینکه
دوست صمیمی پیدا می کنی و تغییر می کنی
امکانش بود برایت بگویم
که همیشه ارزویم این بوده که تصویر کلیشه ای
دوست صمیمی تا ابد را در کنارم داشته باشم بجای کتابهایم و تنهایی ام
فریاد بزنم که من نه می دوم نه به جایی برخورد می کنم
و نه می شکنم و پایین می ریزم که بخواهم بلند بشوم
من صرفا ایستاده ام در یک خیابان پرجمعیت
پر از ادم و فقط نگاه می کنم
نگاه می کنم و می ترسم
ادمهایم را پیدا نکرده ام
ان جمع دوستانی را که قرار است
مرا بپذیرند وقتی بقیه نیستند
جایم را پیدا نکرده ام
از اولش هم اینجا می نوشتم برای تو
که دوستم بودی
و بعد دیدم که انگار نمی شنوی مرا
چیزهای دیگری برای شنیدن هست
پس چه نیازی برای حرف زدن وجود دارد
و عصبانی می شدم
از روراست نبودنت
از اینکه نمی گفتی خاطره شده ام
تو هم تصاویر خودت را ساخته ای
احمق نیستم بدون تصویر نمی شود زندگی کرد
اما
گفتنت همه چیز را راحتر می کند
لابد می شود راحتر وسط جمعیت ادمها ایستاد
بدون به عقب برگشتن
به خیال اینکه کسی صدایم می زند