12/20/16
ازدواج کردی ؟
از اولین سوال های راننده ی تاکسی بود که در ترمینال گرفتم
برای گشتن اطراف کاشان
داشتم به این فکر می کردم
که مطابق با تربیت و روش های مادر عزیزم در طی این سالها عمل کنم
که شامل باز کردن در تاکسی و پرت کردن خود به بیرون و یا استفاده از کوله پشتی برای کتک زدن
راننده می شد یا روش خودم را در پیش بگیرم
که آخرش روش خودم را در اختراع داستان به کار گرفتم
و از نامزد مرده در اثر سرطان صحبت کردم
ممکن است این وسط یکی دو قطره اشک هم ریخته باشم
که باعث شد دو، سه ساعت گشتن در اطراف کاشان
همراه شود با سخنرانی طولانی راننده
درباره ی سرطان
و صحبت کردن با جزییات از دوستان و آشناهایی که
همه به نحوی سرطان داشتند.
پ.ن:باید باید باید رانندگی کنم
پ.ن:راننده های تاکسی شیرازم آرزوست
:)))
i believe he was in love with a Russian girl in a Iran-Soviet Union institute and the girl was interested in him as well but he never got the courage to ask her out .all those things disappeared when he joined the left party and dissolved .
I've heard these tales all my life, they never get old ,just makes me wonder about how right i can be with my judgments when half the truth about human behavior is hidden?
12/18/16
12/16/16
12/15/16
ترم دیگر تصمیمم را عملی کنم
و انصراف بدهم از این دوره ی ارشدی
که در زرورق پیچیده شده بود
و بدون مقدمه در دستم گذاشتند
آنوقت این تصمیم از سر ترسم است
از ادامه دادن و راه حل مورد علاقه ام که فرار کردن است؟
یا واقعا احساس می کنم
نه من قرار است چیزی به این
دوره اضافه کنم
و نه این دوره چیزی به من ؟
یا مریضی پدر گرام است
که توجیه کارهای نکرده ی
این روزهایم شده؟؟؟
دلم می خواهد مطمئن باشم که
مشکلم پدر گرام نیست
که اصرار می کند
مقاله هایم را کامل کنم
در کنار ایتالیایی ،آلمانی
وژاپنی مورد علاقه ام را هم بخوانم
نقاشی کنم
بروم ازبکستان
ودنیا را بیشتر و بیشتر کشف کنم
حتی یک جورهایی به جایش زندگی کنم
مشکلم پدر گرام نیست
که اصرار می کند
مقاله هایم را کامل کنم
در کنار ایتالیایی ،آلمانی
وژاپنی مورد علاقه ام را هم بخوانم
نقاشی کنم
بروم ازبکستان
ودنیا را بیشتر و بیشتر کشف کنم
حتی یک جورهایی به جایش زندگی کنم
12/13/16
آقای ط مسنول کارگاه های دانشکده است
امروز به اجبار سه ساعت دفترش را با من شریک شد
برایم تعریف کرد که می خواهد پست کاری اش را تغییر بدهد
برود جای دیگری از دانشگاه،کار کم دردسرتر
و سخت گیری می کنند و حاضر نیستند چنین اجازه ای به او بدهند
در مقابلِ " آقای ط در این چهار سال نصف مشکلات من را در دانشگاه
مسزولیت پذیری و دقت شما حل کرده
"و حتما برای همین مسئولیت سنگینی که اینقدر خوب از پسش برآمده اید نمی گذارند بروید
چشمانش شد ازآن نگاه هایی که می گویند خوب داری سرم را شیره می مالی
و کاسه ام را چرب می کنی در عین حال که با کمی خوشحالی و تعجب هم همراه بود
آخرش با خنده گفت که بقیه هم با همین حرف ها اجازه نمی دهند بروم
و بعد همه ی وجودش شد نا امیدی و خستگی
12/11/16
یکی از بدترین بخش های کارهای اداری
بیرون کشیدن قرنها اسم ورسم خانوادگی است
که شاید این وسط اسم آشنایی
بیرون بیاید
برای یکی دو روز جلو افتادن
کار باید اسم قلان دکتر و بهمان دکتر
را تف کرد توی صورت آدمهای آن طرف میز
در عین حال که به این فکر می کنی
بقیه ی آدمها چه می شوند؟
کسانی که هیچ چیزی ندارند؟
نه این طناب های دراز اسم را
و نه بقیه ی طناب های
دنیا را
شاپرک را بعد از شش سال در اتوبوس می بینم
رژ قرمزی دارد و گیس بافته بلند سیاهی از زیر شال نارنجی زرد خوشحالش
بیرون افتاده است
اول فکر می کنم که قرار است به روی خودمان نیاوریم
که همدیگر را می شناسیم
بعد تصمیمش عوض می شود
در مورد نامزدش حرف می زند
عکسش را نشانم می دهد
و تمام وجودش یک لبخند بزرگ است وقتی
از روز آشنایی شان صحبت می کند
الان در یک خیریه کار می کند
مربوط به بچه های بی سرپرست
اصرار می کند که "برای تو هم خوب است بیایی ،
مخصوص شخصیت تو است این کارها"و در همان حال من در ذهنم
لیست بلند کارهای نکرده ای که می خواهم انجام بدهم را مرور می کنم
مجبورم بسنده کنم به این فکر که هر ماه مبلغی کمک می کنیم
به خیریه های مختلف
و در جواب تمام شوق و ذوقش فقط لبخند بزنم.
and there was that man again , couldn't make out his face , but i knew he was someone familiar, a friend maybe, a friend from another dream, he didn't talk.he simply was there.
not sure what i fear most,the things that are going to happen or the ones that never happened?
12/10/16
شین یکی از آن وقت هایی است
که می خواهم دیوانه شوم
و نامه ی بلندبالایی بنویسم
و با میخ بکوبم به پیشانی
این مرد روشنفکر زندگی ات
سرش داد بزنم که بساط
دوستت دارم هایش را جمع کند
وقتی نمی تواند مسئولیتش
را بپذیرد
می گویند شاه می بخشد وزیر نمی بخشد
من وزیر این داستان هستم ظاهرا
و این خرد نیاکانمان که در
یک جمله به ما رسیده است
نمی تواند تمام حسم را به قضیه تغییر دهد
وقتی می بینم... نه ...می شنوم
می خوانم که تنها در شب نشسته ای
مقاله هایت را می نویسی و برف را تماشا می کنی
12/8/16
12/7/16
چشمم به یک ردیف کامل کتاب از هنرهای ژاپن افتاد
وسوسه ای گریبانم را گرفت و یک ساعتی تمام کتاب ها را دیدم
در همین دیدن ها بود که جرقه ای زده شد در ذهنم که چرا تا این اندازه به ادبیات
ژاپن علاقه مند شده ام و برایم جذاب است
در همین دیدن ها بود که جرقه ای زده شد در ذهنم که چرا تا این اندازه به ادبیات
ژاپن علاقه مند شده ام و برایم جذاب است
در کنار لطافت و ادب بی اندازه و اهمیتی که به هرچه زیبا است
می دهند سردی و خشونت پنهانی وجود دارد در فرهنگ شان آنچنان
دقیق و ظریف در بین آن همه آرامش و نرمی پیچیده شده است
که تا مدت ها نمی فهمی وجود دارد
دقیق و ظریف در بین آن همه آرامش و نرمی پیچیده شده است
که تا مدت ها نمی فهمی وجود دارد
مثلا در حال بریدن سر یک نفر هستی
و زیر لب یکی از عاشقانه ترین
و رمانتیک ترین شعرهای جهان
را می خوانی
12/5/16
دوازده سیزده ساله بودم
و او یکی از زن های الگوی زندگی ام
کتابدار کتابخانه بود با ناخن های بلند لاک زده
موهای مشکی صاف که همیشه سیگار می کشید
و قهوه می خورد
با من فلسفه می خواند
مثلا می خواست امتحان کند
که فلسفه درس دادن به یک مبتدی
چطور است
و یک روزبی دلیل
صحبت هایش رسید به اینکه
بگوید یک زن باید همیشه اسرار آمیز باشد
تمام وجودش گنج نهفته ای باشد
که کسی نبیند و نفهمد
ذره ذره بیرون بریزد
و در آخر هم نگذارد شریک زندگی اش
یا کلا مردها به روح و قلبش دست پیدا کنند
و ساعت ها سرزنش شدم که بیش از اندازه
وجودم شفاف و مشخص است
بعد از آن روز دیگر نرفتم ببینمش
فاصله را حفظ کردم
و پشت مادر گرام که دوستش بود پنهان می شدم
امروز که دیدمش هنوز نمی توانستم راحت حرف بزنم
صرفا ادب تکراری بود
پیر شده بود
چندین کتاب فلسفه نوشته بود
سیگار نمی کشید
قهوه نمی خورد
هنوز گنج نهفته اش را داشت؟
یا شریک زندگی اش را؟
قلب و روح چطور؟
یکی از مفاهیمی که الان برای "صلیب" هست تداعی
چهارجهت زمین و نقطه ی تلاقی اونها در مرکز و به نوعی آسمان هست
جالبی اش اینجاست که صلیب شکل و سمبلی نیست
که با مسیحیت به وجود بیاد
ولی قبل از مسیحیت چنین معنایی نداشته
مسیح را به صلیب کشیدند و بعد برای صلیب
معناسازی کردند
به صلیب معنا بخشیدند که به یک شخص معنا و قدرت ببخشند
یا برعکس یک شخص با مرگش بر یک"فرم"به اون معنا و قدرت سمبولیک داد؟؟
12/4/16
کلافه ام ، شب نمی توانم بخوابم
و صبح ها نمی توانم تمرکز کنم
بر مسیر و رابطه ای که بین
دیوارنگاری مذهبی ایران ، اوایل مسیحیت
با قدرت سیاسی پیدا کرده ام
موجود بی قرار داخل وجودم
دوباره سرو کله اش پیدا شده است
شروع کرده است به جویدن آرام
ذهنم
حتی ادبیات هم نمی تواند آرامش کند
کتاب هایم را نصفه رها می کنم
موجود وقت شناسی نیست
12/2/16
آیدین سخت مستاصل است
و تلاش می کند در دو ساعت بحث از پشت تلفن
پدرگرام را قانع کند که باید امیدوار باشد
و پدر گرام با آرامش تارک دنیا واری
برایش توضیح می دهد
که مرگ موضوعی است که مدت ها برایش حل شده
مرز و قدرت مرگ و زندگی را می شناسد
و دلیلی برای حرف های برآب و تاب
و رنگارنگ نیست
پدرگرام می فهمد که آیدین می ترسد
ترسی که از کودکی وقتی پدراصلی اش
جلوی چشمانش تیرباران شد
در وجودش رخنه کرده و تا الان همراهش آمده
بابا خیلی خوب می فهمد
که برادرم ترس ها و ناراحتی هایش
را پشت نقاب همین بحث ها پنهان می کند
و ذره ذره در همین سکوت و نهفتگی است
که غرق می شود
11/30/16
11/29/16
They have changed dad's medications . I was right to think that there is no hope for cure just endless years of drugs and injections to keep the cancer at its first stages . They all insist on; me, living my life to the fullest . They think I have to leave Iran ,finding a new life ,new experiences to become who I really am. They want me to study , to fall in love , to find myself.
But what is family but a part of my life,part of who I am?
I should at least try.
I owe this to myself,to them.
But what is family but a part of my life,part of who I am?
I should at least try.
I owe this to myself,to them.
فردا قرار است سین را ببینم
بعد از پنج ماه
سین ازدواج کرده است
با مردی سبزه رو و قد بلند که لهجه ی اصفهانی غلیظی دارد
و حرف هایی به من می زند که شدیدا آن روی زنانه ام را بالا می آورد و عصبانی ام می کند
روزهای گرم و پخته ی چهلستون را بیاد می آورم
که ساعت ها در حالی که داخل دیوارها چسب تزریق می کردیم
با سین بحث می کردم در مورد اینکه
چرا حق طلاق و حق حضانت و تحصیل و خیلی حق های دیگرش را نمی خواهد
چرا باید همه چیز را بپذیرد
سکوت کند و لیست خواسته هایی که برای خودش داشته را تکه تکه کوتاه کند
شاید من نمی فهمم ،درک درستی از وضعیت و شرایط آدمها ندارم.
بیش از اندازه در جعبه ام فرو رفته ام که ببینم واقعا چه چیزهایی برای بقیه مهم است.
11/28/16
زن جوانی است هم سن و سال من
با چشم های بی تفاوت و خسته ای که فکر می کنی
هیچ وقت قرار نیست از شادی بدرخشند
با پوست آفتاب سوخته و دست های خشک و شکم برآمده از فرزند سوم
پسرکوچکش در بخش مراقبت های ویژه است
تمام خانواده اش در روستایی درصد کیلومتری نصف جهان
و خودش در شرف زایمان است
منتظر است آمبولانسی بیاید و برود به بیمارستان دیگری
که بخش زایمان دارد
پرستارها در مورد اینکه چه کسی همراهش برود با همدیگر بحث می کنند
آنقدر هاله ی تنهایی و خستگی اش قوی است
که نمی شود برای همدردی کنارش نشست و حرف های دلگرم کننده ی احمقانه زد
امشب بعد از سی و سه سال
آدمی از گذشته ها دوباره در زندگی مان پیدایش شد
از رفقای کمونیستی که در سال های اوایل انقلاب
در بین شلوغی آدمها گم می شدند
و نمی شد به یافتنشان امیدی بست
پیغامش در فیس بوک به مادر گرام می رسد
تمام گذشته برای هزارمین بار زنده می شود
اشک هایش را نگاه می کنم و هیجانش برای زنده یافتن بخشی از گذشته
هرچند دور و رنگباخته
خیلی ها در گوشه های خاطرات منتظر نشسته اند که کسی پیدایشان کند
11/27/16
In my sleep i keep going back to that same place,
A house, old one,probably was built around the first decades of Pahlavi period.
everything is in black and white like old movies, there is no one, no movement,no sound.
standing there with a heart beating furiously i know something is going to happen but it never does.
پ را می بینم در ذهنم که بزرگ شده
با چشم های درشت مشکی و موهای انبوه مجعد
پ بازیگوشی که دیوانه وار می خندد
ممکن است عمه صدایم کند
دور خانه بچرخد
و مجبورم کند همبازی بازی های اختراعی اش بشوم
شهربازی برویم و پارک
الان اما بزرگ شدنش را از پشت دوربین های گوشی می بینیم
در اولین بارهایش نیستیم
و سخت اندوه آور است که مادر و پدری که تمام این سالها منتظر نوه بوده اند
با تولدش در وضعیتی هستند که نمی توانند
در کنارش باشند و وقتی برای اولین بار غذا می خورد یا می نشیند
با لبخند همراهی اش کنند.
11/26/16
مادر گرام نگران است
مرغ سرکنده ای است که دور خودش می چرخد
نظم طبیعی رخدادها دیگر معنی نمی دهند
با وجود تمام سختی های زندگی اش
می بینم که اینبار بین ادامه دادن و سکون را انتخاب کردن مردد است
یکبار ، سال ها پیش مردی را از دست داد
که فکر می کرد زندگی شان قرار است
تا ابد ادامه پیدا کند
و امروز ،فکر می کنم از اینکه دوباره باقی بماند
.و زندگی را با جای خالی دیگری ادامه دهد سخت می ترسد
می دونی ؟ اول نمی فهمیدم این علاقه ام به تصاویر مذهبی اسلامی از کجا می یاد
فکر می کردم دنباله ی کار پروژه نهایی دانشگاهم هست.
وهرچه که بیشتر جلو رفتم بیشتر متوجه شدم که به ریشه های قلبی ام در اساطیر و افسانه ها و داستان های مردمی برمی گرده .
به اون بخشی از علایقم که از بچگی بهشون چنگ زده بودم و با خودم آوردم بالا
به مطالعاتی که درباره ی اساطیر داشته ام.
شین ، ظاهرا من هنوز امیدوارم به جلو رفتن
چون هربار جایی قرار می گیرم که برایم بی اندازه آشنا هست
We tried really hard to be someone
to define ourselves by choosing our future job.
i can see the idiocy in it now,I've seen it before but back then
i was thinking it would be possible to live with titles, to live with
this endless rows of labels,thought it be easier this way.
its just so unfair to this world that constantly moves and changes its form in a sarcastically repeated ways.
11/25/16
10/25/16
Dear miss G
Im now writing this as your 23self.im still alone,Shin is still my BFF though she might not know it.M & F are still my buddies.im not that sad and hopless anymore . now i begin to embrace the fact that im a giver(how arrogant and egoistic that sounds) , being kind and taking care of people around me is part of who i am, there are times when I hate all of them for leaving me behind for not trying to listen for once but i accomplished what you tried so hard to achieve "it doesn't matter ".i found that the most important loves in my life are my books, history and art.they are the ones that saved me over and over and im happy to tell you we did a great job in finding peace with ourselves. There are times when i become that coward one ,but well we have come a longe way there is still a road ahead. I haven't been in love with a stranger and i dont think that ever gonna happen so we should get used to living by ourselves and working .im way pass that stage of making love with your work and university major ,we are practically a married couple of four years .Dad has cancer and as you know im not one of those optimistic people who belive in a cure but im trying really hard to enjoy the present with him and with my mom going all anxious and depressed.stay strong and quite :)))
Yours
MissG,23
P.s:i now have 90 pairs of earings,yay for us :)))
Im now writing this as your 23self.im still alone,Shin is still my BFF though she might not know it.M & F are still my buddies.im not that sad and hopless anymore . now i begin to embrace the fact that im a giver(how arrogant and egoistic that sounds) , being kind and taking care of people around me is part of who i am, there are times when I hate all of them for leaving me behind for not trying to listen for once but i accomplished what you tried so hard to achieve "it doesn't matter ".i found that the most important loves in my life are my books, history and art.they are the ones that saved me over and over and im happy to tell you we did a great job in finding peace with ourselves. There are times when i become that coward one ,but well we have come a longe way there is still a road ahead. I haven't been in love with a stranger and i dont think that ever gonna happen so we should get used to living by ourselves and working .im way pass that stage of making love with your work and university major ,we are practically a married couple of four years .Dad has cancer and as you know im not one of those optimistic people who belive in a cure but im trying really hard to enjoy the present with him and with my mom going all anxious and depressed.stay strong and quite :)))
Yours
MissG,23
P.s:i now have 90 pairs of earings,yay for us :)))
7/3/14
one,once said when you try your hardest to show
others that you are happy and everything is perfect
is the time when you are the least happy.my situation pictures
this moment perfectly,by putting photos on Insta and FB
i just wanna show my friends "SHIN" and others that
im happy and satisfied without them in my life
and its a lie.
a big fat lie
surly they dont care either way.
7/2/14
Mr.Kh is one of my supervisors at work.he gives me the feeling that im doing everything wrong. he and the other supervisor,Mr.T has their differences in methods of conservation.when i do something according to what Mr.T had told me, he acts as if its my own idea and puts the blame on me.
just give me a break. :(((
6/20/14
iv got my twenty fifth pair of earnings today,only a few of these earnings were bought by others ,so they are basically reminders of the days i spent alone wandering streets ,thinking and struggling.they are rewards of surviving another shitty day,a kind of day that you wish you have never been born.
6/14/14
I have lived here all my life,i'v thought about leaving for a bigger and more civilized country,somewhere you can be free in the reality of your daily life ,but there is this part of me that always betrays that idea ,the part that in may dreams and mental pictures places me in a village far from people and cities.a quite place hidden in Iran's western mountains or in its deserts .maybe she is the one that knows my most honest desire , the desire of being at peace with myself.
2/1/14
1/31/14
Day after day, alone on the hill
The man with the foolish grin is keeping perfectly still
But nobody wants to know him
They can see that he's just a fool
As he never gives an answer
But the fool on the hill
Sees the sun going down
And the eyes in his head
See the world spinning around
Well on the way, head in a cloud
The man of a thousand voices talking percetly loud
But nobody ever hears him
Or the sound he appears to make
And he never seems to notice
But the fool on the hill
Sees the sun going down
And the eyes in his head
See the world spinning around
And nobody seems to like him
They can tell what he wants to do
And he never shows his feelings
But the fool on the hill
Sees the sun going down
And the eyes in his head
See the world spinning around
He never listen to them
He knows that they're the fools
They don't like him
The fool on the hill
Sees the sun going down
And the eyes in his head
See the world spinning around
1/30/14
با الف می رویم دور دور
الف با چشمهای روشن
پالتوی یقه خز دار
و عشق به موسیقی
سیگار می کشیم
از ز حرف می زنیم
از بزرگ شدن
خانم شدن
و اینده
در دوجا الف نزدیک است
که به کشتنمان دهد
فقط می خندیم
وبه سیگارمان پک می زنیم
شام می خوریم
و بعد از هم جدا می شویم
الف بر می گردد به زندگی اش در کنار موسیقی
و اماده شدن برای تهران رفتن
و من برمی گردم همین جا
برای چندمین بار
1/15/14
و شین حق با تو بود بهتر بود اول حرف می زدم و بعد محترمانه
ناپدید می شدم اما اصولا روشم این است ، ساکت می شوم
و عصبانی یا می گذرم ،فراموش می کنم و سعی می کنم
همان ادم قبلی رابطه ام باشم! احتمالا از خجالتم ناشی می شود
یا از این هیچی بزرگی که در وجودم ریشه دوانده شاید هم لوسم
سی درصد هم منتظرم طرف مقابلم یقه ام را بگیرد و توی
صورتم فریاد بزند که اخر تو چه مرگت شده است
و انقدر منتظر بنشیند تا حرف بزنم
یا اطمینان داشته باشم که وقتی ناپدید می شوم
دنبالم بگردد منتظرم باشد
می توانستم بگویم حسادت هیولایی است
ارام می خزد و تمام وجود را می گیرد
که باعث می شود از تو متنفر بشوم و از خودم
از تو که دوست های جدید پیدا می کنی
عکس می گیری و عنوان می زنی"نیمه ی دیگرم"از اینکه
دوست صمیمی پیدا می کنی و تغییر می کنی
امکانش بود برایت بگویم
که همیشه ارزویم این بوده که تصویر کلیشه ای
دوست صمیمی تا ابد را در کنارم داشته باشم بجای کتابهایم و تنهایی ام
فریاد بزنم که من نه می دوم نه به جایی برخورد می کنم
و نه می شکنم و پایین می ریزم که بخواهم بلند بشوم
من صرفا ایستاده ام در یک خیابان پرجمعیت
پر از ادم و فقط نگاه می کنم
نگاه می کنم و می ترسم
ادمهایم را پیدا نکرده ام
ان جمع دوستانی را که قرار است
مرا بپذیرند وقتی بقیه نیستند
جایم را پیدا نکرده ام
از اولش هم اینجا می نوشتم برای تو
که دوستم بودی
و بعد دیدم که انگار نمی شنوی مرا
چیزهای دیگری برای شنیدن هست
پس چه نیازی برای حرف زدن وجود دارد
و عصبانی می شدم
از روراست نبودنت
از اینکه نمی گفتی خاطره شده ام
تو هم تصاویر خودت را ساخته ای
احمق نیستم بدون تصویر نمی شود زندگی کرد
اما
گفتنت همه چیز را راحتر می کند
لابد می شود راحتر وسط جمعیت ادمها ایستاد
بدون به عقب برگشتن
به خیال اینکه کسی صدایم می زند
1/14/14
می روم کیش و از کیش به نصف جهان برمیگردم
از سرما به گرما و از گرما به سرما می روم
می غلتم و زیررو می شوم
همه چیز دوباره درهم و برهم می شود
دوباره جوشهای صورتم می زنند بیرون
و با داشتن عنوان زشت ترین دختر نمونه
مجبورم 24ساعت تاخیر و لغو پرواز را تحمل کنم با
گروه رنگارنگی از آدمها و دخترها یی که پوست صافشان حسرت برانگیز است
کلاس آیلتسم را 2جلسه نمی روم و بوی نم کشیدگی انگلیسی ام را حس می کنم
دانش جمعیت و خانواده را با نمره ی 9مردود می شوم
و سعی می کنم به خودم بقبولانم که به تخمم هم نیست
که هیچ چیزی مهم نیست
حتی ترس های قدیمی ام هم بالا نمی زنند
وقتی 2زمین لرزه و1پس لرزه را تجربه می کنم
در ملافه های سفید می پیچم به خودم
و لرزش تخت وشیشه ها احساس می کنم
و قبول می کنم که همه چیز در یک لحظه
تمام می شود
12/31/13
12/28/13
در خواب ز زنده است
یکی از همان مانتو های رنگارنگ همیشگی اش را پوشیده
و مثل همیشه ارایشش غلیظ است
در کافه ای نشسته ایم
که به اصرار او می رفتم
برخلاف همیشه خلوت است
از جمع دخترها و پسرهای هنری
خبری نیست
در خواب هم معتاد قهوه است
به میز نگاه می کنم
و پر از فنجان قهوه است
که خالی شده
ز لبخند می زند
فنجان در دستش را برعکس
می گذارد بر روی نعلبکی
می گوید تو هم که بلد نیستی
فال بگیری
و خواب به صحنه ی دیگری
پرش می کند
12/24/13
12/19/13
Johnny boy, my friend,
It is the end
of the summertime.
In the wine,
in the tree:
You and me.
You'll recall all the tears.
I had fears.
You could not stop them from falling.
But you did, Johnny boy, my friend.
They're falling again!
Johnny boy, my friend,
Stop them again
for a lonely girl
In the world
of the stone buildings
That would turn brown
if they were born
In the town
where the trees are grown.
Johnny boy, I'm alone.
Please take me home!
Johnny boy, my friend,
Please hold my hand
In the middle of the night
When the world crashes with all its might.
Johnny boy, if you had pain
I would do the same.
Johnny boy, my friend,
You gotta help me again!
Johnny boy, my friend,
It is the end, it is the end
of the summertime,
In the wine,
in the tree:
You and me.
You'll recall all the tears.
I had fears.
You couldn't stop from falling
But you did, Johnny boy, Johnny boy, my friend, my friend.
You gotta help me!
It is the end
of the summertime.
In the wine,
in the tree:
You and me.
You'll recall all the tears.
I had fears.
You could not stop them from falling.
But you did, Johnny boy, my friend.
They're falling again!
Johnny boy, my friend,
Stop them again
for a lonely girl
In the world
of the stone buildings
That would turn brown
if they were born
In the town
where the trees are grown.
Johnny boy, I'm alone.
Please take me home!
Johnny boy, my friend,
Please hold my hand
In the middle of the night
When the world crashes with all its might.
Johnny boy, if you had pain
I would do the same.
Johnny boy, my friend,
You gotta help me again!
Johnny boy, my friend,
It is the end, it is the end
of the summertime,
In the wine,
in the tree:
You and me.
You'll recall all the tears.
I had fears.
You couldn't stop from falling
But you did, Johnny boy, Johnny boy, my friend, my friend.
You gotta help me!
Melanie
MM
Subscribe to:
Posts (Atom)