"It was so gorgeous it almost felt like sadness."B.Y

1/16/20



Note to ones self:


You are not the center of universe
People dont get sad
Mad or even happy
Becuase of you

1/13/20

عزیزم
بیا گریه کنیم
برای روزهایی 
که قرار نیست 
.به یاد بیاوریم





P.s:two meanings, one sentence; magic of Farsi 
در نهایت
همون شکلی  که
در تمام این سال ها
به پایان رسیده 
به پایان می رسد





Who's counting?
First rule:
Never ever try to
Imagine your future 
Note to ones self:


By doing something 
For others
Feel better about 
Yourself







و امروز برای اینکه بار دیگر به یاد بیاوری 
که تو و دیگرانی مثل تو بی ارزش ترین هستید
برای آدم هایی که قدرت دستشان است
و تصمیم می گیرند

1/11/20

خب
امروز کی بدبخت تر هست؟
دستش بالا
۱۵۰۰
۲۰۰۰
۶۰
۱۸۰


عدالتی وجود ندارد جی
به همان اندازه که قرار نبود
در وسط ایدز و قحطی آفریقا
بدنیا بیایی
قرار هم نبود 
در مثلا مهد دموکراسی و خدمات اجتماعی 
متولد شوی


جایی در میانه
همچنان در میانه
تا ابد
برزخ این روزها
برزخ
ب
ر
ز
خ
خ
ز
ر
ب
خزرب
بیشتر شبیه به موجودی شگفت انگیز 
و اساطیری
و من
 تمام هفته گریستم
در انتظار آنچه که قرار بود اتفاق بیفتد
و آنچه که پیش از این اتفاق افتاده بود

4/12/18

And i am in love 
End of story 
word of the day:
Disconnected

4/11/18

what ever feeling is this
is too much to bear 

the feeling of not having a place in 
lives of those you love
i promised myself
i would never feel it again
as ive became more matured 
more confident
b
u
t
 a
l
a
s
n
o
u
s
e

4/10/18

too dignified to say
please miss me 
in your happiest houres

there is no love
it never was

just lust
and
lost

3/6/18

بیش از اندازه بزرگ شدن
برای 
چ* ناله های شبانه
و جملات ادیبانه

پ.ن:پروپوزال احمقانه ات را بنویس!!!!!!!!!
Who did i want to become?
 i asked.


no one
no one
no one


too much pressure in being no one.
و من مورد علاقه ی 
روانشناس ها هستم
 بخش "پذیرش"وجودم
زیادی خوب کار می کند
و دقیق
و ظاهرا آرامش
درونی در همین پذیرش
است

تا ابد نمی شود
هر چیزی
را پذیرفت
تف 
بزرگی می شود
بر روی هرآنچه
که هستی
رشته های دراز مو
گرمای بدن
و باریکه های خون

و بعد همه اش خلاصه می شود
در همین در هم آمیختن

بدن
و
ذهن
در انتظار پی پایان

برای تشویق شدن
دوست داشته شدن
و شنیده شدن

گورهای خالی
یا
جاهای خالی؟

در هیچ قسمت زندگی ما
کسی نپرسید
اولین مردنت کی بود.

 با مرگ عزیزانمان چه می کنیم؟
فرار می کنیم
یا به یاد می آوریم؟
بزرگترین خیانت ما 
فراموش کردن کسانی نیست 
که می خواستند
جاودانه باشند 
در ذهن کسانی که
دوستشان داشتند؟


P.S:But who can remember pain once its over?

6/11/17

Run
Run
Run
Run
Run
R
U
N

A
S

O
U
A

W
A
Y

D
O

6/7/17

بعد اینجور وقت ها است
که به خودم می گم 
اصلا چرا باید براشون توضیح داد
که چرا نمی تونی 
وقت نداری
خسته ای 
غصه داری 
که چرا 
نمی تونی
نمی تونی 
نمی تونی 
نمی تونی
شاید هم نمی خوای 
بله عزیزم
ته ذهنت
نمی خوای

6/6/17

You are
My man
Man
M
A
N
Nam
N
A
M
شین
و شمع تولدی 
که هر چه خاموش می شود
دوباره روشن می شود
انگار مطمئن نیست 
که آرزویم برآوردنی است. 







و امروز به پایان می رسد

6/5/17

بستری در بیمارستان
روز تولد باشکوه تری نمی تونستم داشته باشم.
و بین زمین و آسمان 
بیست و چهارسالم
تمام می شود
دقیقا در ده دقیقه
با صد جفت گوشواره،دامن های رنگارنگ و نخ های رها شده

برای شین نمی توانم کاری کنم و برای خودم
باید دل باخت
شین که همچنان عاشق پ است 
و پ که معلوم نیست شین را دوست داشته باشد
و من به چشمان قهوه ای روشن پ فکر می کنم

با شین به مسجد شیخ لطف الله پناه می بریم
به دور از نگرانی ها ، ترس ها و شکست هایمان
تلاش می کنیم که در وسط کاشی ها
در وسط این بی نهایت کاشی ها 
نهایت خودمان را پیدا کنیم
جایی که باید باشیم
با سرسختی عجیبی انگار در بین تمام این نقوش پیچیده
به دنبال سرنوشتمان می گردیم
شاید امیدواریم اجدادمان راز آینده مان
را در این میان این نقوش پیچیده باشند
میان این پیچ و خم 
من و استرس هایم :جلد هزار و یکم

5/7/17

تصمیم می گیری به هیچی عادت
کنی


و من نمی تونم بهت
بگم که سخت ترین کار دنیاست
دخترجان
عادت کردن به این هیچی


بلی بلی
همون طور 
که خدمتتون عرض کردم
قبلا
همه چیز
در 
"حد تف"
هست که
خودتون 
بهش 
اشاره کردید
دوشیزه جی با بینی سرماخورده
و چشم های بادکرده
و کوهی از دستمال کاغذی 
تلاش می کند
کتاب بخواند 
و آرزو می کند
که کاش می شد جایی
دفن شود
و همین صدای باران و تگرگ
تا ابد ادامه پیدا کند



میم برمی گردد به نصف جهان
و شین
و شاید ف 
و من کمتر از هرزمانی می توانم باشم

تبعیدیان سودایی




پ.ن:"آخرین بار به زادگاهت بازگشتی ،به آغازگاه ،تا بدانی که راه دیگری را می شد برگزید
"  و زندگی می توانست جور دیگری باشد
چطور می شه
چیزی را نگه داشت
که از اول هم مال
خودت نبود؟



این نهایت تلاش
برای اینکه وارد زندگی شخصی
طرف نشوی
به احساس ها و فکرهایش
دسترسی پیدا نکنی قابل تقدیراست
خصوصا این موضوع
که اسمش می شود
احترام گذاشتن
 از بقیه ی قسمت هاجالب تر است



و بادی
که همچنان برمی گردد به عقب
هنوز تکه های بزرگی 
از گذشته را حمل می کند





P.S:A man of glass
Awaits his days
A man, a man
Without a cause
A gaze





3/28/17

"In these realms both heritage and history have publicly
acknowledge roles;the public wants to be sure which is which
and so exaggerates their differences. But history differs from heritage not,as people generally suppose,in telling the truth,but in trying to do so despite being aware that
truth is chameleon and its chroniclers fallible beings."
"نمونه ی کاملی از زن شرقی است"
-چرا؟ چون احساس هایش تمام زندگی اش را فراگرفته است؟
چون تلاش می کند آنها را شریک شود؟
در آنها غرقت کند؟



و فکر می کنند با زیر سوال بردن تمام این موضوعات
نشان می دهند که تا چه اندازه مردانی روشنفکر و مدرن هستند





"The youngsters have been taught 
history as they were taught math-as a 
finite subject with definite right
or wrong answers{...}written as if
their authors did not exist,as if they were 
simply instruments of divine intelligence 
transcribing official truths."


زن اصرار می کند
و مامور دارو های مخدر
انبارهای دانشکده ی علوم پزشکی
با جدیت و خشونت
با لجبازی خاصی
جوابش را نمی دهد







و امروز به پایان می رسد
این روزهاهمه چیز انگار در "پایان" خلاصه می شود
آدم های دور وبر در انتظار پابان هستند
پایان گرفتن رابطه
پایان گرفتن زندگی
پایان گرفتن روزها
و دوشیزه جی شدیدا دلش می خواهد
که این آدم ها را رها کند
برود یک جایی 
بدون هیچ کدامشان
نقطه ی ثابت زندگی هیچ کس نباشد













P.S:"everyone parts with everything eventually "

3/27/17


if i embrace you close to my heart
then will you see what i see now?
will you listen?

"He was sitting there, staring at us , wondering or perhaps smiling 
, he knew more than anyone about the ends."
برای خودم هم احمقانه است
که از شکستگی قلب حرف بزنم
با این حال سنگینی که در وجودم
است را چه کنم؟
چطور توصیفش کنم؟






2/23/17


تاریکی 
و صدای قلبش تا ابد
و بودن
هست شدن
یافتن

2/19/17

شین قرار شد بعد از مرگم
گوشواره هایم بین 
تو و ف 
و هر دوست دیگری
تقسیم شود


مادر خوبی برایشان باش
پ، چشم هایتان رنگ هم است
بود
هست





تصور کن یک سال قبل از انقلاب ، شب ، در داروخانه را مثل همیشه می بندی ، برمی گردی خانه ، و صبح مرده ای ، درِ 
داروخانه  چهل سال باز نمی شود ، همه چیز همانطور است که رها کرده بودی ، حتی اکسیژن ، اکسیژن چهل سال پیش است. خاطرات ، کلمات و زندگی ات برای همیشه در آنجا حبس شده است.

2/18/17

گوشواری از دو گیلاس سرخ همزاد؟
یا دو قطره ی خون؟
دو قلب کوچک پرخون؟
بوی کنجد و چای سبز
ترکیب عجیب تری برای ساخت 
کرم دست نبود؟
و به همین بوی عجیب دل بستم
دوشیزه جی از مادرش یاد گرفته است
سنت خانوادگی است
نسل در نسل
که در تنهایی
زیر لحاف و بالش 
پنهان شود 
و اشک بریزد
برای همه ی دنیا



تو باور می کنی؟

مادربزرگ در باران مرد
و عمودکتر
ز در پاییز 
در زیر برگریزان درختان آتش گرفته و سرخ
امروز هم هوا سرد بود
با باد بدجنسی که سوزن هایش آماده بود
در جایی باران می بارید
و برف
و آسمان غمگین بود
-Why are you crying?
-It heals the heart,they say.
-does it?

2/12/17

پسربچه نه ساله است
خسته در آغوش پدرش قرار گرفته است
با دست ها و پاهای لاغر و کم خون
موهایش بر اثر شیمی درمانی ریخته است
 برایش قصه تعریف می کنم
و ادا در می آورم 
لبخند می زند
لبخندی آرام و متین

مرگ وقتی جوان است شکل
زشت و کریهی به خودش می گیرد





P.S:" Only the death stays 18 forever." H.Murakami
حق با تو است شین
با این قوم سرگردان چه کنیم؟

2/7/17

مردی که راهنمایمان شد
چشم های خاکستری
عجیب و شفافی داشت
و میل برای حرف زدن
برای گفتن و گفتن
علاقه ی کوچکی ته حرف هایش
به تمام آن بناهای تاریخی وجود داشت
علاقه و کنجکاوی که از
مبلغی که در آخر می گرفت
بزرگتر بود
میل به شریک شدن
تاریخ اش با یک غریبه
و من بهش گفتم 
آخرش اون می میره
باید قبول کنیم
فاجعه ای اتفاق نیفتاده
نمی افته
فقط اون دیگه نیست
همین

می تونیم به قدرت باد ایمان داشته باشیم عزیز جان؟
به قدرت آفتاب ؟
قدرت جاده هایی که به ناکجا آباد می رسند؟
به افق ؟
به جلو رفتن؟
بال زدن پروانه ها در شکم
شستن رخت در معده

و بعد من به خودم گفتم
این همه آدم 
زندگی اشون را می کنند
بدون ذره ای توجه
بدون این حجم غلیظ و انباشته ی فکر
چرا نمی تونم؟





P.S:"That is how the men and women lived,walking,finding no rest."

And my dreams were  the sequels to my reality

1/24/17


ضعیف شدنش را می بینم
تحلیل رفتن ماهیچه ها
لرزش دست
و ذره ذره آب شدنش
 و با وجود همه ی اینها
سه چهار ساعتی با هم ابرها 
 برف و گنجشگ ها را
تماشا می کنیم
و حرف می زنیم


They say "Home is where the heart is"

where should you go
when you are tired of searching?

به صحرا شدم عشق باریده بود و زمین تر شده بود"
"چنانکه پای به برف فرو شود به عشق فرو شدم.



احتمالا باید مطابق با تعبیر بایزید بسطامی به این متن فکر کنم
ولی بدون دو خط بعدی اش می شود  تعبیر پر احساس
و زمینی را پیدا کرد
مخصوص ما
زمینیان





He asked me what is it that i see in him?
i could've gone on and on about
how kind, funny,smart,likable,
sometimes lost he is
i could've named fifty more
general adjectives to describe
him
but non of that matters 
its just that i dont feel weird and
out of place with him
he is just right
right
r
i
g
h
t

1/19/17


از آن لحظه هایی بود 
که با خودم حفظ می کنم ، 
می برم جلو ،
و وقتی آرام گرفتم برای آخرین بار
همراهم ذره ذره می شود و به پایان می رسد.

و فکر کردن بودنت گوجه گیلاسی جانم  
از فکرهای آرامش بخش این دنیا است
 وقتی تا نیمه های شب بخاطر حجم بیش از اندازه ی فکر نمی شود خوابید.


در تمام زندگی خواب باد را دیده ام
به صدایش گوش داده ام 
ساعت ها و ساعت ها
 سرنوشتمان این است عزیز جان که باد همیشه
ناگهانی پیدایش شود
در زندگی مان
باد عزیز و دوست داشتنی 
بادی که نمی ماند هیچ وقت

1/18/17


What is it about human heart  that you can be happy at the same time you feel sorrow?!

1/11/17

و من هم دلم برایت تنگ می شود
برای حرف هایی که می زنی
روراستی که غافلگیرم می کند
سکوتی که شریک می شویم
خاطراتی که تعریف می کنی
و می گویی :عمر دنیا برمن گذشته است گلی.
و باعث می شود من یاد داستان های هزار و یکشب بیفتم
یاد آدمهای جهاندیده ای
که در قهوه خانه ای می نشستند
و با وجود جوانی ظاهری 
از کهن ترین اسرار خبر داشتند



1/9/17

تلاش برای نزدیک شدن به یک ادم
مثل زبان زدن به استیل منجمد؟
یا تعبیر پراحساس تری می شود
پیدا کرد؟






We hate too soon
We love too quickly 
Living in our own bubble 
I hope you find your 
Way out



پ.ن:"در سخت ترین وضعیت ها و تنهاترین زمان ها قابلیت این را داریم که از دیگران متنفر شویم.
از دیگران برای نبودنشان ،برای تلاش ناچیز و کمرنگ شان در نزدیک شدن به لایه ی اصلی درد در ما."ج.ن







رنگ لاک ارتباط مستقیمی دارد با احساسی که می کنیم
با کسی که هستیم 
من الان کی هستم؟ 
دخترغرغرویی از طبقه ی متوسط

شاید هم نزدیک پریودم است


فیلینگ بلو؟
آر 
یو 
مای 
بلو؟
برای لغو امتحان فردا
حتما باید یک نفر می مرد این وسط
اینکه یک نفری نبود
که انتظارش را داشتیم
بحث اش جدا است 


:)))

1/7/17

It is all about
What you want
And what you don't know
You desire deep down 
ز:اخرش اسم همه ی این ترکیبات 
را اشتباه می نویسیم 
استاد هم از اون خنده های ملیحش
انجام می دهد

دوشیزه جی: حداقل جلوی روی خودمون
برگه تصحیح نمی کنه
از دور مورد تمسخر قرار بگیریم
خیلی مهم نیست

و این چنین است تلاش و کوشش
دانشجویان ارشد برای 
به خاطر سپردن اسم 
گالاکتوگلوکومانان
یا 
آرابینوگلوکونوروزایلان




هیچ کداممان یادمان نبود
امروز روز تولد مامان است
کیک خانگی ، گل های رنگارنگ
و یک عالم بغل کردن و بوسیدن
برای پایان خوب امروزش کافی است؟
 یا فقط شش ساعتی که در بیمارستان
گذراند را به یاد می آورد؟ 




نور خورشید
تا وسط خانه خودش را بکشد جلو
فقط برای اینکه 
زمانی که برای مدت کوتاهی 
روی فرش دراز می کشی
یادآور این باشد 
که همه ی دنیا
تا چه اندازه می تواند
گرم و درخشان باشد 

1/3/17

می تونستم روی آش کشک
دوغ بخورم
که تا فردا یک دور
کامل بمیرم
و زنده بشوم
تا اندازه ای شبیه
به جنازه باشم
که کسی از من
نخواد 
ارائه درمورد هیچ 
موضوعی بدهم
.




ولی این کار را نکردم
چرا؟
هنوز این سوال را از خودم می پرسم




:)))))
As i was sitting there
told myself that i have to 
be more courageous
have to,it is a "must"
so that i can ...
و دیشب دوباره
سرو کله  ی موجود کوچولوی 
بی قرار پیدا شد
نشست وسط ذهنم
و شروع کرد به جویدن ریز ریز همه چیز
 برای همین وقت هاست
که خدا را اختراع می کنند
یا برنامه ی تمام زندگی شان
را با جزییات کامل می نویسند.
He said he is old.
and i thought i've been feeling
old since i was 21 or so as if 
 life has nothing 
no more 
what makes us feel old?
the passing of days,months,years 
or the burden we carry?
the memories 
the feelings 




پ.ن: "کدام بیشتر سنگینی می کند بر کمر آدم ،غم ها یا خاطرات؟" پ.نرودا


1/1/17

و زندگی همه اش بشود
اگر اینطور
اگر آن طور


"What if?"

12/31/16


خواب مادربزرگ را می بینم
زن آرام و ساکت زندگی ام
با چشم های سبز و موهای قهوه ای روشن
با تمام زن های فامیل که مرده اند
نشسته اند دور تا دور اتاق
هبچ کدام نگاهم نمی کنند
حتی مامان جون
همه چیز زیادی خاکستری
مه آلود و گرفته است
فقط همهمه ی آرامی
از حرف زدن
همزمان به گوش می رسد.


12/30/16

روز خوش
روز خوش 
روز خوش
روز
خوش
ر
و
ز
خ
و
ش

12/29/16


شبیه راهبه ای شده ام
که برای گناه نکردن
با میل جنسی اش مبارزه می کند
در اینجا مسئله دقیقا میل جنسی نیست

خارش و سوزش و میلی ته وجودم است
برای فکر کردن به تو
و صحبت کردن با تو
که سعی می کنم در عمیق ترین
قسمت های ذهنم پنهان کنم


"Though it is a hopeless act"





پسردایی دوم تا دو سال پیش
زبان کُره ای می خواند
عاشق بازیگر های کره ای 
فیلم ها
و داستانهایشان بود
قرار بود طراح بازی های کامپیوتری شود
و برود کره
از آنجا کارت پستال بفرستد
و دل ما را آب کند

و امروز با لپ های گل انداخته
در مورد اینکه 
برای دوست دخترش چه بخرد می پرسد


:))))

12/28/16





Back to real life.
Long nights 
Tones of unfinished works
Unsaid words
Unseen dreams
Untold stories



"Time is a healer but also a killer."
در مورد پ می نویسم در دفتر یادداشتم
بخش زیادی از زندگی 
گنج دفن شده ای زیر خروارها خاک است
در اعماق 
گرم 
گرم 
گ
ر
م
دستت را جلو ببری و گوشت و پوستش را حس کنی
از همه ی اینها رد بشوی
به قلب برسی به شش ها ، به حرکت هرآنچه سرخ است
و زنده
برای مدت کوتاهی 
بدون اینکه به ادامه ای فکر کنی 
به جلو رفتنی

برخلاف همیشه اینبار تمامش 
نه برای سرپوش گذاشتن بر احساس گناه
و عذاب وجدان
که برای خودم بود

12/27/16

یک بخشی از شناختِ بقیه
حرفهاشون در مورد خودشون هست
توصیفات و تعریفاتشون از "خود" و بخشی
حرف ها و رفتارها و کارهایی
که می بینیم ازشون
غیر ارادی و ناآگاه




"Think of it as a whole"

12/26/16












It was one of those days,hours,moments
That you wish life had a stop bottom
To freez the wind, the rain,the silence,the person;you are sharing all of those things with
To stop everything
To become infinite



But all you can do
Is taking  mental pictures
For the times you are lost and hopless again.

12/24/16

Can i trust myself 
to be my true self 
on that day?
شین عزیزم دیروز وسط 
حرف زدن هایت 
ع هم سرو کله اش پیدا شد
که از مریض شدن و حال روحی بدش حرف می زد
و بعد میم و ف 
در حالی که من در تلاش بودم
بر روی کار دانشگاهم 
تمرکز کنم
و جواب تو را درست و حسابی  بدهم
وسط همه ی این نقش مشاور بازی کردن
به روزی فکر کردم 
که در دبیرستان 
وقتی در مورد جعفر پناهی حرف زدی
 من به خودم گفتم
بلاخره پیدا کردم آدمی 
خارج از این حلقه ی روشنفکرهای دوستان
و خانواده را
که علاقه ی من به ادبیات و تاریخ و فیلم برایش
مسخره نیست
که برخلاف تمام دخترهای 
مدرسه است
کمی دیوانه است
عجیب و غریب است
آتشش تند است
و کم مانده همه ی ما را به سوختن دهد
باورکن این محیط های کوچک و بسته 
مثل مدرسه که می رفتیم
نه فقط در ونکوور خودشان 
را تکرار کرده اند
که در اینجا هم 
هزار باره تکثیر شده اند
حتی در میان این آدمهای سیگار به دست
که حرف از فلسفه می زنند
و به مارکسیسم باور دارند
یا زیادی مدرن هستند
و تمام سنت و تاریخ گذشته را زیر سوال می برند
و انگشت وسطشان رو به همه چیز و همه کس است
همه ی این آدمهایی که از آزادی دم می زنند
آنها هم بلد هستند
خوب همه چیز را کثیف کنند
پشت سر آدمها حرف بزنند
زندگی شان را با پرچسب ها تعریف کنند
آخرش باید فاصله ات را حفظ کنی
برای خودت جلو بروی
به دور از همه ی این هیاهو ها
و رنگ ها 
و کلمات درخشان 




 Sometimes i just dont want to understand
human mind 





The magnificent and fearful death




12/20/16

امشب با تصویر دوران کودکی ام
به پایان می رسد
از اسیر شدن خورشید به 
د ست اهریمن
و به درازا کشیدن شب
بی انتها
 تاریکی تا ابد 



صدای باران در این تاریکی