5/17/13
5/7/13
تصمیم به خواندن
کتاب "در جست و جوی زمان از دست رفته" گرفته ام
همیشه کتاب مقدسی
بود
برای خواندش
انگار که باید به سن خاصی می رسیدم
یا اداب و مناسک
خاصی را اجرا می کردم
همین الان هم
تصمیم به خواندن گرفتن
شبیه دست درازی
به ساحت مقدس شخصی با شی قدسی است
می گفتند برای
خواندنش باید صبر کنم
بزرگ شوم
زندگی کنم
ولی دیدم بیش تر
از این نمی شود منتظر
زندگی بود که قرار نیست
وجود داشته باشد
مادر گرام در یکی
از چندین انفجارهای خشمش
همه چیز را به هم
می پیچد
تمام وجودم را
بالا و پایین می کند
مادر فهمیده ام
کمتر
از همیشه می فهمد
می گوید:نا امیدم
کرده ای
برای هیچ چیز نمی
جنگی
برای خواسته هایت
همیشه دختر
کوچولوی زندگی ات بوده ای
در انتظار پرنس
با اسب سفید
مادر فهمیده ام
معنای سکون و سکوت را نمی فهمد
در زندگی اش هیچ
وقت دیوار نبوده
4/27/13
جناب ف مرد جوانی است
مذهبی با ته ریش و پیراهن یقه بسته
پسر استاد است
و دمش کلفت
نوزده ساله است و زن دارد
به چشم هیچ کداممان نگاه نمی کند جز زنش
فقط با او می خندد
در مورد موسیقی که حرف می زند
با برق چشمهایش می شود تمام شهر را روشن کرد
محرم و نامحرم یادش می رود
همه چیز می شود فقط موسیقی
به گفته ی خودش از صدای باران گرفته
تا موسیقی هدفمند سیاسی این روزها
ویا اواز سنتی استاد صُدَیف
زندگی کردن در تصورات و رویا مسخره است
ادم وقتی این را می فهمد که یکهو
خودش را غافلگیر می کند
که وسط صحنه ای در ذهنش نشسته است
که اتفاق نیافته
دنیایی را ساخته از یک کلمه
یک حرف و رفتار که واقعا وجود ندارد
و بعد در این تصورات
من همه اش حرف می زنم
برخورد می کنم
هستم
اما اخر اخرش نشسته ام
روی همان صندلی
داخل حیاط
4/23/13
4/21/13
4/9/13
برگشتن به شکنجه گاهت
کابوس است
حتی اگر این بار
عنوان بازدید کننده از
موزه ای را داشته باشی
که پشت صحبت های
راهنماهایش
و ماکت های مومی
زندانیان
فقط زرق و برق ببینی
و خودپسندی
حکومت فعلی را نسبت
به دوام قدرتش
بابا کلا حرف نمی زند
هرازگاهی شاید در های راهروهای
بند ها را باز و بسته میکند
وبه صدایش گوش می دهد
من فقط اشکهایم را قورت می دهم
هیچ چیز بدتر ازبرگشتن
به جایی نیست که
از ان خلاص شده ای
Subscribe to:
Posts (Atom)