"It was so gorgeous it almost felt like sadness."B.Y

3/6/18

بیش از اندازه بزرگ شدن
برای 
چ* ناله های شبانه
و جملات ادیبانه

پ.ن:پروپوزال احمقانه ات را بنویس!!!!!!!!!
Who did i want to become?
 i asked.


no one
no one
no one


too much pressure in being no one.
و من مورد علاقه ی 
روانشناس ها هستم
 بخش "پذیرش"وجودم
زیادی خوب کار می کند
و دقیق
و ظاهرا آرامش
درونی در همین پذیرش
است

تا ابد نمی شود
هر چیزی
را پذیرفت
تف 
بزرگی می شود
بر روی هرآنچه
که هستی
رشته های دراز مو
گرمای بدن
و باریکه های خون

و بعد همه اش خلاصه می شود
در همین در هم آمیختن

بدن
و
ذهن
در انتظار پی پایان

برای تشویق شدن
دوست داشته شدن
و شنیده شدن

گورهای خالی
یا
جاهای خالی؟

در هیچ قسمت زندگی ما
کسی نپرسید
اولین مردنت کی بود.

 با مرگ عزیزانمان چه می کنیم؟
فرار می کنیم
یا به یاد می آوریم؟
بزرگترین خیانت ما 
فراموش کردن کسانی نیست 
که می خواستند
جاودانه باشند 
در ذهن کسانی که
دوستشان داشتند؟


P.S:But who can remember pain once its over?

6/11/17

Run
Run
Run
Run
Run
R
U
N

A
S

O
U
A

W
A
Y

D
O

6/7/17

بعد اینجور وقت ها است
که به خودم می گم 
اصلا چرا باید براشون توضیح داد
که چرا نمی تونی 
وقت نداری
خسته ای 
غصه داری 
که چرا 
نمی تونی
نمی تونی 
نمی تونی 
نمی تونی
شاید هم نمی خوای 
بله عزیزم
ته ذهنت
نمی خوای

6/6/17

You are
My man
Man
M
A
N
Nam
N
A
M
شین
و شمع تولدی 
که هر چه خاموش می شود
دوباره روشن می شود
انگار مطمئن نیست 
که آرزویم برآوردنی است. 







و امروز به پایان می رسد

6/5/17

بستری در بیمارستان
روز تولد باشکوه تری نمی تونستم داشته باشم.
و بین زمین و آسمان 
بیست و چهارسالم
تمام می شود
دقیقا در ده دقیقه
با صد جفت گوشواره،دامن های رنگارنگ و نخ های رها شده

برای شین نمی توانم کاری کنم و برای خودم
باید دل باخت
شین که همچنان عاشق پ است 
و پ که معلوم نیست شین را دوست داشته باشد
و من به چشمان قهوه ای روشن پ فکر می کنم

با شین به مسجد شیخ لطف الله پناه می بریم
به دور از نگرانی ها ، ترس ها و شکست هایمان
تلاش می کنیم که در وسط کاشی ها
در وسط این بی نهایت کاشی ها 
نهایت خودمان را پیدا کنیم
جایی که باید باشیم
با سرسختی عجیبی انگار در بین تمام این نقوش پیچیده
به دنبال سرنوشتمان می گردیم
شاید امیدواریم اجدادمان راز آینده مان
را در این میان این نقوش پیچیده باشند
میان این پیچ و خم 
من و استرس هایم :جلد هزار و یکم

5/7/17

تصمیم می گیری به هیچی عادت
کنی


و من نمی تونم بهت
بگم که سخت ترین کار دنیاست
دخترجان
عادت کردن به این هیچی


بلی بلی
همون طور 
که خدمتتون عرض کردم
قبلا
همه چیز
در 
"حد تف"
هست که
خودتون 
بهش 
اشاره کردید
دوشیزه جی با بینی سرماخورده
و چشم های بادکرده
و کوهی از دستمال کاغذی 
تلاش می کند
کتاب بخواند 
و آرزو می کند
که کاش می شد جایی
دفن شود
و همین صدای باران و تگرگ
تا ابد ادامه پیدا کند



میم برمی گردد به نصف جهان
و شین
و شاید ف 
و من کمتر از هرزمانی می توانم باشم

تبعیدیان سودایی




پ.ن:"آخرین بار به زادگاهت بازگشتی ،به آغازگاه ،تا بدانی که راه دیگری را می شد برگزید
"  و زندگی می توانست جور دیگری باشد