"It was so gorgeous it almost felt like sadness."B.Y

1/1/12

اون حالش بهتر شده دیگه از عشق رفته حرف نمی زنه دنبال عشق جدید هست
اون تازه فهمیده دوستش با کس دیگری هم دوست بوده
احساس حماقت از سرو روش می باره
اون زیر لب سوت می زنه و فاک نشون می ده به دنیا
اون برای تک تک روزهایی که قرار هست تهران درس بخونه برنامه ریزی کرده
اون پک های عمیق به سیگارش می زنه و سعی می کنه کتاب فلسفه بخونه
اون منشی صحنه ی تیاتر شده وخوشحاله




و دوشیزه جی روی صندلی اش جابه جا می شه
و به همه اشون لبخند می زنه